PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بیوگرافی شهدای هشت سال دفاع مقدس



Gisoo
05-28-2015, 12:31 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif




بسمه تعالی

شهید محمد جواد تند گویان




وزیر نفت ایران (از ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹)
نام پدر: جعفر
تولد: خرداد ۱۳۲۹
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۲۵ آذر ۱۳۷۰
تحصیلات: لیسانس پتروشیمى
نحوه ی شهادت: در اثر شکنجه
محل شهادت: در زندان رژیم بعثى


خاطره ای از شهید محمد جواد تند گویان
هر سال بانک ملی ۲۰۰ نفر از قبول شده های دانشگاه تهران رو با دقت زیاد به عنوان سهمیه انتخاب می کرد و تو مرحله بعد، یه آزمون اختصاصی می گرفت و از بینشون ۷ نفر رو برای اعزام به انگلستان انتخاب می کرد.
اسم جواد جزو ۲۰۰ نفر و بعد هم به عنوان نفر سوم تو هفت نفر اعلام شد.
آخرین مرحله ی اعزام، مصاحبه بود.
روز مصاحبه ازش پرسیدن: ” اگه تو خیابون ها یا یکی از پارک های لندن یه دختر خانم عریان ببینی، عکس العملت چیه؟”
جواد گفت:” تو همچین موقعیتی چون امر به معروف از طرف من فایده ای نداره و نمی تونم جلوی رواج منکرات رو بگیرم، اول سعی می کنم خودمو از مسیرش دور کنم و بهش نگاه نکنم. بعدش از خدا می خواهم که کمکم کنه تا به نفسم مسلط بشم و حتی تو تصور و رویا هم بهش فکر نکنم”…
زیر برگه ی مصاحبه اش نوشته بودن:” نامبرده به علت تعصبات مذهبی شدید، صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد و حتی وجودش در میان سهمیه ۲۰۰ نفری بانک نیز خالی از دردسر نیست!”…
حدود دو سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذشت. شهید رجایی به نخست وزیری انتخاب شده و در ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ کابینه خود را تشکیل داد. در اول مهر همان سال، یعنی پس از ده روز محمدجواد تندگویان را به عنوان وزیر نفت کابینه اش به مجلس معرفی کرد.مجلس شورای اسلامی پس از رای گیری با اکثریت موافق، وزارت تندگویان را تایید کرد و او رسما به عنوان وزیر نفت کارش را آغاز کرد.
مهندس تندگویان،۹ آبان ۱۳۵۹در حالی که برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب کشور بود، در جاده ماهشهر ـ‌ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شرکت نفت به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث صدام درآمدند و به زندان‌های اسیران ایرانی در عراق منتقل شدند و پس از سالها اسارت توسط رژیم بعثی عراق به شهادت رسید. در ذیل چگونگی بازگشت پیکر شهید تندگویان به روایت امیر سرتیپ عبدالله نجفیاز شخصیت های آگاه در این باره روایت می شود:«مهندس تندگویان وزیر نفت کابینه شهید رجایی به همراه دو نفر از معاونان خود مهندس یحیوی و مهندس بوشهری اسیر شدند این حادثه در نهم آبانماه ۱۳۵۹ درمسیر رفتن به پالایشگاه آبادان دردارخوین نزدیکی آبادان اتفاق افتاد. خانواده شهید تندگویان و مسئولان جمهوری اسلامی ایران تلاش زیادی کردند تا از طریق مجامع بین المللی به خصوص صلیب سرخ و مقامات عراقی موضوع را دنبال کنند. ولی این تلاشها به نتیجه ای نرسید.
رژیم عراق پس از مدتی اعلام کرد مهندس تندگویان در ۱۲خرداد ۱۳۶۱ در سلول خود خودکشی کرده است این مساله قابل قبول نبود مهدس تندگویان قبل از انقلاب در زندان ساواک هم به سر برده بود با پیگیری هایی که ایران از طریق سازمان ملل انجام داد در سال ۱۳۶۴ صلیب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگویان شد. مقامات عراقی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام کردند که وی اظهار داشته است که با کسی ملاقات نمی کند و تهدید می کند که اگر کسی با وی ملاقات کند دست به خودکشی خواهد زد و تا اینکه در سال ۶۵ یک نفر از نمایندگان صلیب سرخ به نام هافلی گر، رئیس عملیات خارومیانه و شمال افریقا هنگام سفر به عراق در مقابل این ادعای عراقیها قبول مسئولیت کرد که این ریسک را بپذیرد. او برای ملاقات با مهندس تندگویان راهی زندان شد اما عراقیها مانع ورود ایشان به زندان شدند.
تا اینکه در ۱۳ آذر ۱۳۷۰ هیئت پیگیری که شامل دو تن از اعضای خانواده مهندس تندگویان یعنی پدر و برادر خانم ایشان ، مهندس یحیوی و اعتمادی دندانپزشک مهندس تندگویان برای روشن شدن کامل وضعیت مهندس تندگویان برای مدت ۱۱روز عازم بغداد شدند. پزشک صلیب سرخ هم به جمعیت هیئت ایرانی پیوست. عراقیها ادعا کردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است با نبش قبر و کالبد شکافی پزشکان ایرانی به این نتیجه رسیدند که اطلاعات موجود با جسد ارائه شده مطابقت ندارد. هیئت مزبور پس از مذاکرات مفصل تصمیم به بازگشت گرفت وزارت خارجه عراق ضمن قبول اشتباه از سوی مسئولان گورستان خواستار تعویق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشک صلیب سرخ مورد معاینه قرار گیرد.
سپس جسد دوم در قبرستان الکرخ واقع در ۶۰کیلومتری جاده بغداد ورمادی نبش قبر گردید یک جسد مومیای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت. هیئت ایرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد عراقیها در پاسخ به این مسئله گفتند که ما برای اطمینان از وجود جسد مهندس تندگویان چند روز پیش اینجا را نبش قبر کردیم تا اشتباهی صورت نگیرد معاینه طرفهای سه گانه یعنی ایران و عراق و صلیب سرخ نشان داد که جسد مذکور متعلق به شهید تندگویان است. پس از قطعی شدن مسئله هیئت ایرانی خواستار تحویل وسایل شخصی ایشان شد اما عراقیها مدعی شدند محل نگهداری آن شهید در بمباران امریکاییها تخریب شده است و کلیه لوازم شخصی و مدارک از جمله ریسمانی که با آن خودکشی کرده از بین رفته است.
این پاسخ عراقیها نشان داد که دروغ می گویند زیرا هنگام شهادت دستها و پاهای وی بسته بود که نتواند آنها را حرکت دهد بر اثر فشار به ناحیه قفسه صدری دنده های دهم راست و هفتم چپ ایشان شکسته بود آثار طناب باعث شکستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحیه حلق و حنجره شده بود پزشکی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قریب به یقین خفه شدگی به وسیله رشته طناب اعلام کرد و سن ایشان در هنگام شهادت را بین ۳۱تا ۳۷ سال ذکر کردند . پیکر شهید تندگویان در تاریخ ۲۵آذر در عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین با حضور اعضا هیئت و کاردار سفارت ایران و خانواده شان با احترام طواف داده شد و در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۷۰ در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیئت عراقی تحویل هیئت ایرانی گردید.

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:32 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif






بسمه تعالی







شهید اردشیر رحمانی



فرمانده گردان زرهی لشکر ۲۵ کربلا
نام پدر: مهدی
تولد: ۲۶ بهمن ۱۳۴۰
محل تولد: رشت
تاریخ شهادت: ۳ بهمن ۱۳۶۵
تحصیلات: دیپلم تجربی
محل دفن: گلزار شهدای تازه آباد رشت






خاطره ای از شهید اردشیر رحمانی
روز تولد اردشیر در منزل تنها بودم، روز «۲۶» بهمن سال «۱۳۴۰» اردشیر غریبانه بدنیا آمد.
کودکی اش با هوش و پر جنب وجوش، در چشم بهم زدنی، جوانی شد رعنا و اهل معرفت و دانش و نیایش، جوری که حس می کردم دارد جلوتر از زمان خودش پرواز می کند.
آقا مهدی پدر اردشیر، «کبوتر سفید» صدای اش می زد. اردشیر دیپلم تجربی اش را با نمرات عالی از دبیرستان آزادگان رشت گرفت.
اکبر داداش بزرگ اردشیر، اصرار داشت تا اردشیر به خاطر توانمندی اش، در تحصیلات عالیه، به خارج اش کشور، مانند: هند، دانمارک، انگلیس برود و آنجا ادامه تحصیل بدهد، با این وصف، اردشیر وارد سپاه پاسداران شد. خیلی طول نکشید که جنگ شد و رفت جبهه.هر چند وقت یک بار، مرخصی اجباری می آمد. اجباری یعنی وقتی تیر و ترکش که می خورد، زخمی که می شد، مجبور بود به بیمارستان برود. از آنجا که مرخص می شد، مدتی کوتاه می آمد منزل، دوران نقاهت را می گذراند. دوباره عازم جبهه می شد.
این آخری، بخواب که می رفت، می نشستم سیر نگاهش می کردم، یک حال دیگری داشت، توی خواب گاهی فریاد می کشید: «گردان حمله!»
می گفتم: بخواب پسرم، این جا منزل است.
چشم هایش را باز می کرد و می گفت: ببخشید مادر، خواب دیدم که در جبهه هستم.
گفتم: پسرم، مگر در جبهه چه مسئولیتی دارید؟
گفت: غلام امام حسین هستم مادر
آرام چشمان اش را بست، سرش را دست کشیدم، نازش کردم، بوئیدم و بوسیدم اش، یک حال غریبانه ائی پیدا کردم، مثل وقتی که داشت دنیا می آمد. غریب و تنها، دلم بغض کرد، توی دلم برایش «لالائی» خواندم، سرش را دست کشیدم، اشک ریختم، کبوتر سفید ناز من، هی رو دستاش دست کشیدم، بیاد ابوالفضل العباس.
اردشیر همه حواسش به جبهه بود، من همه حواسم به اردشیر
چند روز مانده بود که برود جبهه، گفتم: پسرم بیا ازدواج کن، خواهرات ازدواج کردند، برادرت ازدواج کرده، من می خواهم که نشانی خانه ات را داشته باشم، چادرم را بندازم روی سرم، بیایم در خانه ات، در بزنم، بچه ***** بیان جلوی در، چادرم را بکشند، من ببوسمشان، عروسم من را صدا کند، مادرجان بیا…
آی اردشیر جان، مادر به فدایت. بیا زن بگیر.
خندید و گفت: آدرس می خوای مادر؟
گفتم: بله که آدرس می خوام پسرگلم.
یک برگه کاغذ گرفت، نوشت.
گفتم بخوان.خواند: ” اول خیابان لاهیجان، گلزار شهداء قطعه ۲۵۵ “
روز آخری که داشت می رفت، یک انگشتری توی دستش بود، از یک شهیدی اهل مازندران یادگاری گرفته بود. رفیق جان در جانی اش بود. انگشتر را داد به من.
گفت: جانم به قربانت مادر، این یادگار رفیق شهیدم است.
پدرش نمی توانست بیاید بدرقه اش، آقا مهدی به خاطر بیماری قلبی در بیمارستان بستری بود. اردشیر رفت با پدرش خدا حافظی کرد، اردشیر که داشت می رفت، دلم را با خودش برد. همه حواس من را برد. تنها و غریب شدم. چندروز نگذشته بود، که شنیدم عملیات «کربلای چهار» شده، خیلی از بچه های شمال شهید شدن. تا یک مجروحی را می آوردند، چادرم را می انداختم روی سرم، می دویدم سمت بیمارستان.
هنوز در تب و تاب شهدا و مجروحین کربلای چهار بودم که شنیدم، عملیات «کربلای پنج» شده، اردشیر فرمانده گردان زرهی لشکر ۲۵ کربلا بود. شنیدم توی رشت، سی و سه تا شهید آوردند. رفتم شهدا را ببینم. تا ظهر آنجا بودم.
غروب بود برگشتم خانه، اکبر داداش اردشیر گفت: از صبح دنبالت بودم مادر من کجا بودی؟
گفتم: سی تا شهید آورده بودند. مجروح جنگی آورده بودند، رفتم شهدا را ببینم. دنبال یک آشنا بودم که ببینم از اردشیر خبر دارند یا خیر…
گفت: ادرشیر زخمی شده.
گفتم: از چه ناحیه ائی؟
گفت: دستش زخمی شده، مادر چیزی نیست.
گفتم: به من راستش را بگو پسرم، من طاقتش را دارم، من می خواهم بروم بیمارستان.
گفت: باشه برویم.
مرا به سردخانه بردند، دیدم اردشیر آنجا آرام خوابیده، اردشیر یازده سالش که بود، خواب دیدم، داخل اتاقی شدم. سه جوان رعنا در آنجا هستند، یکی لباس سفید داشت با یک شمشیر که برق می زد، چکمه اش تا زانو بود، بلند شد ایستاد، خیلی اهل معرفت بود. به من سلام کرد.
دو نفر دیگر آنجا کنارش خوابیده بودند.
گفتم آقا، شما کی هستید؟
گفت: شما برای چه کسی نذر می کنید؟
- من همیشه برای ابوالفضل العباس(ع) نذر می کردم.
گفتم: شما ابوالفضل العباس هستید؟
من این صحنه را یک بار دیگر در سردخانه دیدم. بعدش تا سه شب بی تابی نکردم. شب چهارم که رسید، دیگر هیچ چیز نفهمیدم. تا شب هفت اردشیر، در بیمارستان بستری بودم. وقتی مرخص شدم، سکته خفیف کرده بودم.


********



به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:34 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif



بسمه تعالی

شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه

سرلشگر خلبان
تولد: ۷ مهر ۱۳۲۸
محل تولد: رودبار
تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۵۹
تحصیلات: گذراندن دوره تکمیلی پرواز با جت شکاری در پایگاه هوایی ویلیامزشهر فنیکسایالت آریزونا آمریکا
نحوه ی شهادت: شکنجه بی رحمانه دشمن
محل شهادت: عراق
محل دفن: بهشت زهرا تهران





خاطره ای از شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه
سیدعلی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات ۱۴۰ فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.
به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.
اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.
اقبالی‌ دوگاهه در یکم آبان‌ماه ۱۳۵۹ زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-۵ را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و مشاهده‌نکردن هدف بلافاصله به سمت هدف ثانویه که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد. اما در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به ۳۰ کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق دشمن را از کار انداخت و طرح‌های عملیاتی وی موجب شد صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین دلیل صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.
شهید اقبالی دوگاهه توسط نیروهای دشمن با بی‌رحمانه‌ترین وضعیت به شهادت رسید.این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و در مدت ۲۲ سال هیچ‌گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال ۱۳۷۰ طبق گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت وی و اظهارات دیگر اسرای آزادشده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.
دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال ۸۱ پس از ۲۲ سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرای تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.
سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.

وی با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده‌ها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفیاردستانی به مقام والای شهادت نائل شده‌اند و یا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده‌اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.
به یاد رشادت‌ها و دلاوری‌های آن شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود آن شهید والامقام شامل مجسمه شهید و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:36 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif




بسمه تعالی

شهید محمد نصرالهی



معاون ستاد لشکر ۴۱ ثارا…
نام پدر: محمد علی
تولد: مرداد ۱۳۴۲
محل تولد: کرمان
تاریخ شهادت: اسفند۱۳۶۴‌
محل شهادت: فاو – کارخانه‌ی نمک
نحوه ی شهادت: اصابت ترکش گلوله توپ به ناحیه سر
محل دفن: گلزار شهدای کرمان



خاطراتی از شهید محمد نصرالهی
زخمی شده بود. خبرش را از هم ‌رزمانش گرفتیم؛ خودش که حاضر نشده بود بهمان بگوید.
وقتی توی بیمارستان دیدیمش، روی صندلی چرخدار نشسته بود.
با خنده‌ای ساختگی سعی می‌‌کرد خودش را شاد و قبراق نشان بدهد. هر قدر می‌‌پرسیدیم کجایت زخمی شده و چرا زودتر از این خبر ندادی، بحث را عوض می‌‌کرد و می‌‌گفت: «به بابا که نگفتید من این‌جا هستم، نه؟! نمی‌خواهم به خاطر من از کار و زندگی‌اش عقب بیفتد…»
پرسیدم: «نگفتی حالا این تیر و ترکش به کجایت خورده؟»
لبخند همیشگی‌اش را تحویلم داد و گفت: «هر روز کلی دست و پا توی جبهه قطع می‌‌شود که درد یک لحظه‌شان از تمام دردی که من می‌‌کشم، بیش‌تر است.»
وقتی با دکترش صحبت کردم، گفت: «همه‌چیز را پشت خنده‌هایش مخفی کرده؛ چیزی تا قطع نخاعش نمانده بود»

*********************

نیمه‌شب بود. خسته و خاکی، با چشم‌های قرمز داشت بند پوتین‌هایش را باز می‌‌کرد.گفتم: «در نیاور! بلند شو که اوضاع خیلی خراب است.»
خیره شد به چشم‌هایم و در یک چشم به هم زدن، بند پوتین‌ها را محکم کرد و بلند شد تا مهمات را به خط برساند. وقتی رفت، یکی از بچـه‌ها پرسید: «کجا فرستادیش؟»
گفتم: «مهمات برد برای خط.»
گفت: «خبر داشتی سه شبانه‌روز است که اصلاً نخوابیده؟»
ساعت هشت روز بعد برگشت. گفتم: «دیر کردی محمد.»
خندید و گفت: «داشتیم سنگر مهمات را محکم می‌‌کردیم؛ کمی کار داشت»
بخشی از وصیتنامه شهید محمد نصرالهی
بنده ، بنده ای از بندگان خدا بودم که شهادت میدهم به خدا، شهادت می دهم به رسالت پیامبر اکرم ، شهادت می دهم به رسالت همه ائمه معصوم «ع»، شهادت میدهم به همه اصول، مذهب، شهادت میدهم به این جمهوری اسلامی و به این امام عزیز.
امیدوارم مورد قبول ایزد منان واقع گردد. پس شما قبول نمائید این شهادت را از من و دعا کنید که (خدا) قبول کند.

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:37 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif







بسمه تعالی




شهید محسن احمد زاده


نام پدر: حسن
تولد: ۱۳۴۵
محل تولد: سمنان
تاریخ شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۶۴
عملیات: والفجر ۸
محل دفن: گلزای شهدای امامزاده یحیی (ع) سمنان






خاطره ای از شهید محسن احمد زاده
برای سرکشی از خانواده‌ی شهیدی که بچه‌ی خردسال داشت رفته بود. وقتی به خانه آمد، خیلی ناراحت بود. پرسیدم: «باز چی شده؟ چرا حالت گرفته ‌است؟»
گفت: «بچه‌ی شهید رو بغل کردم و رفتم توی فکر. ما جوان‌ترها باید پیش خونواده‌مون بمونیم، اون‌وقت بزرگترها برن شهید بشن و ما بچه‌های اونها رو نوازش کنیم. آدم باید خیلی بی‌غیرت باشه.»
خواستم میان حرفش بپرم و صحبت را عوض کنم که گفت: «نمی‌رم جبهه وقتی شهید شدم و جنازه‌ام رو آوردن هر کسی یک چیزی بگه، نمی‌خوام حتی نعشم رو برگردونن. فقط به خاطر آقا می‌رم.»


********************



شهید احمد زاده در مصاحبه ای با اشاره به مسئله ی سازش امام خمینی (ره) با شاه معدوم این چنین می گوید:
اگر امام خمینی با شاه سازش یا بیعت می‌کرد، برای این‌که در آسایش باشد یا اگر تقیه می‌کرد برای این‌که کسی کشته نشود… حرام بود. تقیه اگر سبب محو اسلام باشد حرام است.
من در یک خانواده‌ی متوسط به دنیا آمدم. پدرم کاسب بود. به مدرسه رفتم تا دوره‌ی راهنمایی. سال شصت پدرم مرحوم شد. به جبهه آمدم. با توجه به مشکلاتی که داشتم نتوانستم درس بخوانم. چهار سال است که در جبهه خدمت می‌کنم. صدها هزار نفر هم کشته شوند صحیح است. جهاد است. همه فدای اسلام، همان اسلامی که علی اکبر فدایش شد. همان اسلامی که خون حسین برای آن ریخته شد. مگر ما عزیزتر از امام حسین هستیم؟ امام با که سازش کند؟ با آمریکا دشمن سرسخت اسلام؟ او که می‌خواهد آثار اسلام را از بین ببرد. ایشان قیام فرموده و مبارزه کردند. سلام بر ملت عزیز که راه حسین را پیش گرفتند. حسین علیه‌السلام راهش راه اسلام است.
نظر شما درباره‌ی ادامه‌ی جنگ چیست؟
همان‌طوری که قرآن کریم می‌فرماید: « و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه » ما هم باید تا موقعی که فتنه در جهان وجود دارد ادامه دهیم. همان‌طور که امام عزیز فرمودند: « اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد، ما ایستاده‌ایم و مردم هم خسته نشدند، بلکه مصمم‌تر شده‌اند.»


********************



بخشی از وصینامه شهید محسن احمد زاده
خداوندا مرا شهید بمیران شاید خون ناچیز من کمکی به تداوم این انقلاب کرده باشد از تو می خواهم که یاری ام کنی زیرا که توکل واعتمادم بر توست برای انسان دو راه بیشتر نیست یا به دنبال راهی می گردد که به او اصالت ، ارزش وشخصیت الهی می بخشد ویا راهی را بر می گزیند که از هوای نفسانی وطغیانگر امر می گیرد ودر گناه غوطه ور می گردد وچه زیباست که انسان راه مکتب اسلام را برگزیند وخود را در این دنیا بسازد ودر معرض آزمایشها ومسئولیت های گوناگون قرار دهد.


********************



به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:41 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif







بسمه تعالی




شهید احمد پلارک


نام پدر: عباس
تولد: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۶
محل شهادت : شلمچه
محل دفن: بهشت زهرای تهران







شهید پلارک از زبان مادرش:
در ۱۳ سالگی تا به هنگام شهادت ۲۳ سالگی نماز شبش ترک نشده بود.
شب‌های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت…
مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد:
۱. نماز شب
۲. غسل روز جمعه
۳. زیارت عاشورای هر صبح
۴. ذکر ۱۰۰ صلوات در هر روز و ۱۰۰ بار لعن بی امیه
اشک‌های شهید سید احمد پلارک امروز رایحه معطری است که انسان‌ها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش می‌کند.


******************************



سید احمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمی انداخت. هیئت گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد. شهید پلارک یکی از مشتریان پر و پا قرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی رود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا( س) می آمد خیلی شدید گریه می کرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت.
احمد ویژگی های داشت که او را از دیگران متمایز تر کرده بود. از جمله ایتکه بعد از خواندن هر دو رکعت نماز شب می خوابید و بیدار میشد تا دو رکعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ می گفت نفس را باید رنج داد تا پاک شود!


******************************



به اومی‌گویند “شهید عطری”
۱. تهران شقایقهای پرپری را در جنوب خود (بهشت زهراء) در دل خاک میهمان دارد که هر مسافری را به یاد حماسه های جاودانشان میاندازد. رایحه دلپذیر و مشام نواز معطری که از خاک شهید سید احمد پلارک که پایانی ندارد نظر همگان را به خود جلب میکند.
کسانی که زیاد بهشت زهرا می‌روند، به او می‌گویند شهید عطری. خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز می‌کنند و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خواهند.
او معجزه خداوند است.
۲. از سنگ قبرش همیشه عطر ترشح می‌کند، همیشه نمناک است و هم بوی گلاب و گلهای معطر دارد. هیچ وقت روز سر مزار شهید سید احمد پلارک خالی نیست همیشه میهمان دارد.
آدرس مزار: بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲



******************************



وصیت نامه شهید احمد پلارک


بسم ا… الرحمن الرحیم



سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یا ثارا… ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید
یاحسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما . خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا… اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به رمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی عفو… بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید.
ظهر عاشورا ۲۴/۶/۱۳۶۵
سید احمد پلارک


********



به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:44 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif







بسمه تعالی




سرلشکر شهید احمد کشوری


فرماندهی هوانیروز استان ایلام
تولد: تیر ۱۳۳۲
محل تولد: شهر کیاکلا – قائم شهر
تاریخ شهادت: ۱۵ آذر ۱۳۵۹
نحوه ی شهادت: سرنگونی بالگردش به ‌دست میگ عراقی
محل شهادت: تنگه میناب – استان ایلام
محل دفن: بهشت زهرا تهران








کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند.
او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.»
به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.
***************
سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم.
احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى؟
احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین و با استاد گلاویز شد.
سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد.
صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد.
وقتی به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت:بعد از این استاد شما احمد کشورى است.

***************
وصیت نامه شهید احمد کشوری


بسم الله الرحمن الرحیم



پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است.
این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود.
راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.
بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام
قطراه ای از دریای خروشان حزب ا…
احمد کشوری
***************


به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:47 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif







بسمه تعالی




سرلشکر شهید احمد کشوری


فرماندهی هوانیروز استان ایلام
تولد: تیر ۱۳۳۲
محل تولد: شهر کیاکلا – قائم شهر
تاریخ شهادت: ۱۵ آذر ۱۳۵۹
نحوه ی شهادت: سرنگونی بالگردش به ‌دست میگ عراقی
محل شهادت: تنگه میناب – استان ایلام
محل دفن: بهشت زهرا تهران








کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند.
او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.»
به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.
***************
سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم.
احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى؟
احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین و با استاد گلاویز شد.
سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد.
صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد.
وقتی به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت:بعد از این استاد شما احمد کشورى است.

***************
وصیت نامه شهید احمد کشوری


بسم الله الرحمن الرحیم



پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است.
این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود.
راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.
بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام
قطراه ای از دریای خروشان حزب ا…
احمد کشوری
***************


به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:49 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif




بسمه تعالی



شهید یدالله کلهر


قائم مقام لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهداء (ع)
نام پدر: نبی الله
تولد: ۱۳۳۳
محل تولد: کرج
تاریخ شهادت: اول بهمن ۱۳۶۵
نحوه ی شهادت: بر اثر اصابت ترکش به سرش
محل دفن: امامزاده ای در کرج
خاطراتی از شهید یدالله کلهر
دیدم ناراحت و افسرده است. پرسیدم: چی شده ؟ چرا این قدر ناراحتی؟ گفت: راستش امروز صحنه ای دیدم که نمی توانم یک لحظه فراموشش کنم. گفتم: چه اتفاقی ؟ گفت: برای سرکشی به خانه یکی از شهدا رفته بودم. می دانستم که دختر کوچکی دارد. اسباب بازی برایش تهیه کرده بودم.
وقتی در خانه آن شهید رفتم و در زدم دخترک در خانه را باز کرد. تا مرا دید فهمید که یکی از دوستان پدرش هستم. بدون این که نگاه به اسباب بازی که توی دستم بود بیندازد گفت: اگر بابام را آورده ای بیا تو اگر نیاورده ای برو. و در را به رویم بست. این واقعه موجب تاثر حاجی شده بود. تا چند روز او را می دیدم که گرفته و ناراحت است. شاید به خاطر همین مسایل بود که حاضر نمی شد زیاد به خانواده و تنها دخترش سربزند، تا آنجا که دختر چهارساله اش او را نمی شناخت.

**************

شهید بزرگوار خصوصیات خاصی داشت. هنگامی که در «گیلان غرب» بودیم، ایشان فرمانده مستقیم ما بود. آن روزها چند اصطلاح- از جمله اصطلاح «خالی‌بند»- در میان بچه‌ها رواج پیدا کرده بود. شهید کلهر، ‌از این اصطلاح و چیزهایی مانند آن خیلی بدش می‌آمد و می‌گفت بسیجیان مؤمن، نباید از این حرفها به هم بزنند. هر کس که این طور اصطاحها -بخصوص خالی‌بند- را به کار می‌برد، تنبیه می‌شد. تنبیه او این بود که از بالای تپه محل استقرار در گیلان غرب، تا رودخانه که دو کیلومتر راه بود، آن فرد باید یک گالن را از رودخانه پر از آب می‌کرد و بالا می‌آمد. یک طرف راه سختی بود و تنبیه انضباطی و طرف دیگر، فرمانده‌ای که برای مسایل اخلاقی، ارزش خاصی قائل بود.

**************

وصیت نامه شهید یدالله کلهر

بسم رب الشهداو الصدیقین

با سلام و درود بر محمد (ص) و امام زمان عج و نائب بر حقش امام خمینی رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان.
رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت، خودمان را از تمام راههای انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله می باشد حرکت خود را ادامه دهیم. این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خودمان را پیدا و انتخاب کردیم تا بتوانیم جبران زمان جاهلیت خودمان را بکنیم.
خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شده ام و خواسته باشم خود را از دست این سختیها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم بلکه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام موجودی نباشم که سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.
می خواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین علیه السلام گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده ام.

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:51 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif







بسمه تعالی




شهید اسماعیل دقایقی


فرمانده لشکر بدر
تاریخ تولد : ۱۳۳۳
محل تولد: بهبهان
تحصیلات: لیسانس علوم تربیتی
شهادت : ۲۸ دی ۱۳۶۵
محل شهادت: شلمچه
نحوه شهادت : بمباران هوایی عراق
محل دفن : امیدیه – گلزار شهدا



خاطراتی از شهید اسماعیل دقایقی
در محور پیرانشهر بودیم و عملیات کربلای ۲ با موفقیت به پایان رسیده بود. محوری که لشکر بدر در آن عملیات کرده بود، مستقل از سایر یگان ها بود و توپخانه ارتش نیز حمایت شایسته ای از این محور داشت. برای عراقی ها راهی جز عقب نشینی باقی نمانده بود. بچه ها توفیق یافتند تا در مدت زمان نیم ساعت، به اهداف طراحی شده برسند و بر تپه مورد نظر مستقر شوند. استحکام خطوط جهت پدافند در برابر تک های عراق – برای شب تا صبح- به شکل مطلوب انجام شد.
تک ها از صبح آغاز گردید و تا عصر ادامه یافت. سردار، مدام بین خط و مقر لشکر در رفت و آمد بود. آن روز تا عصر، فرصت خواندن نماز را نیافت. ساعتی تک های دشمن قطع شد و آقا اسماعیل در فضای باز جلوی سنگر آماده ادای نماز بود. در آن لحظه بچه ها از خط تماس گرفتند که تک دشمن شروع شد و به سردار خبر دهید تا با ما تماس فوری بگیرد. سردار دست هایش را برای گفتن تکبیره الاحرام بلند کرد که بی درنگ به سمت او دویدم و ماجرا را گفتم. وی خنده ای کرد و گفت: «بگذار نمازم را بخوانم! پاسخ عراقی ها بماند برای بعد».
دستی از تربت و دعا تر داشت
چشم دل از خدا معطر داشت
پر تر از بوی وحشی باروت
بازوانی حماسه پرور داشت


**************



هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم.از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود، وارد شدیم.
آن وقت‏ها هرگز نمی ‏دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده، بسیجى و یا پاسدار عادى می ‏پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم، برخوردها به گونه‌‏اى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخورد ممتاز، برایم سؤال برانگیز شد.
بچه‌‏هاى رزمنده پاسخ دادند: «پدر شما فرمانده تیپ (لشکر) است».
گفتم: «پدر من که پاسدار است».
گفتند: «خب فرمانده لشکر فرق می ‏کند».
آن جا بود که به فروتنی او پى بردم. او بود که در میان بسیجیان، اصلاً از خود – به عنوان فرمانده – نام نمی ‏برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود.



**************



وصیتنامه شهید اسماعیل دقایقی


بسمه تعالی
ربنا افرغ علینا صبر او ثبت اقدامنا و انصرنا القوم الکافرین



خدایا امت اسلام را صبر و استقامت عطا فرما تا در مقابل دشمنان خدا و کافران پایداری کنند و سپس بر آنان غلبه کنند. خدایا شهادت می‌دهم که غیر از تو خدایی نیست و محمّد(ص) رسول و فرستاده توست. و علی(ع) وصی رسول خدا است . سلام بر خاندان عصمت و طهارت، درود بر خمینی کبیر، سلام بر روحانیت متعهد و امت حزب الله. خدایا، از تو می‌خواهم در هنگامیکه شیطان سستی به سراغم می‌آید او را دورسازی و مرا قوت و آرامش عطا فرمایی که: (لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم)
پدر و مادر گرامی: در مقابل شما شرمنده‌ام که توفیق خدمت به شما و اجرای حقوق شما خیلی کم نصیبم شد بدانید که: (انا لله و انا الیه راجعون) انشاء الله که خداوند به شما صبر عطا فرماید؛ و شما از جمله کسانی باشید که مردم و خصوصا خانواده شهداء و اسراء و معلولین را دلداری بدهید و من هم دعا گوی شما هستم.


********



به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:52 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif




بسمه تعالی

شهید سید مجتبی علمدار


مداح اهل بیت (ع)
نام پدر: رمضان
تولد: ۱۱ دی ۱۳۴۵
محل تولد: ساری
تاریخ شهادت: ۱۱ دی ۱۳۷۵
نحوه ی شهادت: به دلیل جراحت شیمیایی
محل دفن: گلزار شهدای ساری



خاطره ای از شهید سید مجتبی علمدار از زبان همسر ایشان
یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد.
گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …
جملاتی از شهید سید مجتبی علمدار
آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.
احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم!

***********

وصیت نامه شهید سید مجتبی علمدار

بسم الله الرحمن الرحیم

اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه ( س ) ( مقام معظم رهبری ) را که همان ناله غریبانه فاطمه ( س ) خواهد بود به گوش برسد همان طوری که زمان امام خمینی ( ره ) گوش به فرمان بودید.
وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنید و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بر روی صورتم بگذارند و قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جد غریبم فاطمه زهرا ( س ) و جد غریبم حسین ( ع ) را بخواند .
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است
یا زهرا (س)

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:54 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif







بسمه تعالی




شهید مهدی خوش سیرت


فرمانده تیپ دوم از لشگر قدس گیلان
نام پدر: قربانعلی
تولد: ۱۹ شهریور ۱۳۳۹
محل تولد: آستانه
تاریخ شهادت: ۶ تیر ۱۳۶۶
محل شهادت: ماووت – عراق
نحوه ی شهادت: بر اثراصابت تیر مستقیم
محل دفن: آستانه


خاطراتی از شهید مهدی خوش سیرت
شبی از شب های تابستان ۶۳، در پادگان شهید «بیگلو اهواز»، شب را میهمان گردان مالک اشتر و آقا مهدی بودم. تا پاسی از شب صحبت یاران سفر کرده بود و پرستوهای آستانه ای، خاطرات پرواز و با هم بودن ها که قند مکرر بود و استخوان لای زخم، از ماندن ما و رفتن آن ها!…
در چادر آقا مهدی خوابیدم، هنوز ساعتی به فریضه صبح مانده بود که آقا مهدی طبق عادت از چادر خارج شد. می دانستم برای خواندن نماز شب بپا خاسته است.
اذان صبح را که شنیدیم، وضو گرفتیم و منتظر شدیم که نماز را به امامت آقا مهدی که پیش نماز گردان بود، بخوانیم.
گفتم: سری به چادرهای همسایه بزنم.
بعضی از بچه ها هنوز خواب بودند برای نماز صبح صدایشان کردم، تعدادی گفتند: نماز صبح را ساعتی پیش خواندیم.
گفتم: عزیز من! همین الان اذان گفتند، شما کی؟ نماز چی خواندید؟!
گفتند: آقا مهدی داشت نماز می خواند، شاید یک ساعت پیش! ما هم نماز خواندیم و خوابیدیم.
خنده امانم را بریده بود، گفتم: آقا مهدی داشت نماز شب می خواند. حیرت بچه ها در خواب و بیداری دیدنی بود، ناگهان خنده فراگیر شد همگی می خندیدیم، بچه ها پا شدند و همگی نماز را به امامت آقا مهدی خواندیم.


***************



به نماز اول وقت و جماعت، عادت داشت به همه سفارش می کرد که هر جا هستید، نماز را اول وقت و به جماعت بخوانید. باختران که بودیم جنب مسجد ترکان، پیرمردی مغازه داشت که با انقلاب و اسلام میانه خوبی نداشت، چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی هایشان در پیرمرد تأثیر گذاشته بود.
پیرمرد می گفت: من اصلاً با شماها میانه خوبی ندارم ولی نمی دانم این یکی چطوری توی دلم جا گرفته، بی نهایت دوستش دارم، نمی آید دلتنگش می شوم.
از آقا مهدی پرسیدم: چطوری این پیرمرد را آرام کردی و در او تأثیر گذاشتی؟
با لبخند ملیح گفت: مسلمانها باید اینطور باشند، باید آنقدر جاذبه داشته باشیم که دشمن هم ما را دوست داشته باشد، اگر به این درجه رسیدیم موفق هستیم.
باید بر قلب دشمن تأثیر گذاشت و پیروز شد و اگر جسم کسی را فتح کنی هنوز شکست خورده ای!


***************



روزی به همراه سردار خوش سیرت و جمعی از دوستان می رفتیم، آفتاب وقت اقامه نماز ظهر را اعلام می کرد، سردار دستور دادند، نماز بخوانیم و سپس حرکت کنیم! بعضی از بچه ها به دنبال آب و عده ای برای یافتن جانماز و سنگی مناسب خاک های اطراف را می کاویدند.
آقا مهدی در حالی که اندوه چهره اش را فرا گرفته بود خطاب به همراهان گفت:
«تعجب می کنم حتی قمار بازها همیشه وسیله قمارشان را به همراه دارند اما شما چیزی را که روزانه چندین بار استفاده می کنید به همراه ندارید!».


***************



وصیت نامه شهید مهدی خوش سیرت
ساعت حدود ۳ بامداد شب جمعه ۲/۱/۶۴ پاسگاه شهید اسودی (ترابه) می باشد که این مطالب را بر روی کاغذ می آورم. آری، ای برادران و خواهران و ای عزیزان که دوست دارید جبهه ومظلومیت فرزندان جبهه را بشناسید. پس دقت در مطالب زیر نمائید و خودتان قضاوت کنید، من این جملات را موقعی می نویسم که گلوله های آتشین دشمن تمام نقاط پاسگاه ترابه را سوراخ می کند.
ای برادران و خواهران و دوستان عزیز اگر در صحرای کربلا یاران امام حسین (ع) یکی یکی به خون خود غلتان شدند، اینجا نیز در این ساعت از روز جلِوه ای از کربلا بوجود آمده است که برادران در انتظار شهادت خود هستند و چه مظلومیتی بالاتر از این که در عمق خاک دشمن در میان امواج انفجارهای گلوله ها در یک محیط خونین و مقدس انسان فقط و فقط منتظر مرگ باشد.
اما یک چیز است که در تاریکی شب همه را امید و قوت می داد و تنها صدایی که از حلقوم این برادران مظلوم در میان غرش صدای انفجارها به گوش انسان می رسد:
نام یا زهرا(س) و یا حسین و یا مهدی بود که آرامش وجود انسان را فرامی گرفت. نمی دانم با این اوضاع آیا عمر اجازه می دهد که جملاتم را به آخر برسانم، خدا می داند.
بارالها در این لحظاتی که مرگ را جلوی چشمم می بینم در این پاسگاه ترابه تو را به حق مظلومیت علی (ع) قسمت می دهم که تمامی گناهان مرا بیامرز خانواده ام و دوستان مرا هر کجا هستند از همه بلیات و لغزشها حفظ بگردان و امام امت انقلاب اسلامی را به حق پهلوی شکسته زهرا(س) طول عمر عطا فرموده و او را پیش امام زمان رو سفید بگردان.
خدایا، شهدای انقلاب و شهدای جنگ تحمیلی به ویژه شهدای مظلوم عملیات بدر و شهدایی که امشب در این پاسگاه ترابه به خون خود غلتیدند با شهدای کربلا محشور گردان. آمین یا رب العالمین.


********




به امید گوشه چشمی….




اللهم صل علی محمد و آل محمد




ما تا ظهور ایستاده ایم




اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 12:56 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif


بسمه تعالی



شهید حاج حسین بصیر


قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا
نام پدر: محمد حسن
تولد: ۱۳۳۲
محل تولد: فریدونکنار
تاریخ شهادت: ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶
نحوه ی شهادت: اصابت خمپاره‌ای به سنگر ایشان
محل دفن: گلزار شهدای فریدونکنار



خاطراتی از شهید حاج حسین بصیر



سال ۶۴ جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن شیر رفته بودیم.
حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می پوشید و داخل آب می رفت.
مهمتر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می رفت و آنجا آب گرم درست می کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می ریخت.
عملیات انجام شد. پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (همجوار با لشکر ۳۱ عاشورا) با پدافند قایق ها را تهدید می کرد. حاجی با یک آرپی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه ها را نجات داد.
پس از اینکه کار ما غواص ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول(ص) هم به اتمام رسید.
حاجی احساس کرد که غواص ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است.
به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی ها سرکشی کرد و لباس عراقی ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم»


************



صبر و توکل در راه عقیده باعث حل خیلی از مشکلات و تحمل مصیبت هاست؛ ولی دیدن صحنه ای در عملیات کربلای یک هنوز در خاطرم باقی مانده است. با یکی از دوستانم، پیش حاج بصیر رسیدیم.
بر چهره اش تبسمی تلخ و تأثیر گذار ولی پرمعنا نقش بسته بود. پرسیدیم: حاجی این چیه؟
چشمان پر نفوذ و مظلومش بر پیکر سوخته شده ی داخل پتو افتاد و آرام زمزمه کرد « برادرم، اصغر!»
خدای من چه می شنیدم! انگار از شنیدن حقیقت طفره می رفتم دوباره پرسیدم: حاجی کیه!؟
این بار با صلابت بیشتری گفت: «اصغر ماست!»
و باز با لبخندی که بر لب داشت آرام شد … شاید احساس کرده بود اگر شهادت نصیب برادرش شده، چند ماه دیگر این همای سعادت بر دوش او هم بنشیند و به قافله ی سراسر نور شهدا بپیوندد.


************



قرار بود از هفت تپه به غرب کشور جهت انجام عملیات اعزام شویم.
ما جزو نیروهای گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر ۲۵ کربلا بودیم.
حدود یک هفته قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حرکت بود.
آن شب، حاج بصیر به جمع گردانمان آمد و دقایقی را برای رزمنده ها سخنرانی کرد. او قبل از شروع سخنرانی، به لحنی عاشقانه و غریبانه زیارت امام حسین (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاری ساخت.
حالات عارفانه حاجی همه رزمنده های گردان را تحت تاثیر خود قرار داد؛ به طوری که اشک از چشمانشان جاری شد.
انگار که حاجی آخرین کلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا کرد. گوئی که جان در قالب تن خسته‌اش برای پرواز بی‌قراری می‌کرد.
حاجی بالاخره در همان عملیات شهید شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد این تلاش و مبارزه را دریافت نمود.


************



وصیت نامه شهید حاج حسین بصیر


بسم الله الرحمن الرحیم



بنام خدا، خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد.
شکر می‌کنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشته‌اند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطره‌ای می دانم از دریای بیکران رزمندگان.
خود را رزمنده به حساب نمی آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم…
خطاب به همسرم:
شمایی که در مدت زندگی با سختی و راحتی ساختید، با مشکلات، خنده و گریه هایمان همراه بودید و من افتخار می کنم همسری مثل شما دارم.
امیدوارم به لطف خداوند که فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) شما را روسفید ببینم … امیدوارم که دعای خیر این حقیر بدرقه راه شما و دیگر عزیزانی باشد که همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و می فرستند.
من زبانم قاصر از بیان فداکاری و گذشت شماست.


********




به امید گوشه چشمی….




اللهم صل علی محمد و آل محمد




ما تا ظهور ایستاده ایم




اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 01:01 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif



بسمه تعالی

شهید حسن شفیع زاده


فرمانده توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
نام پدر: بیوک
تولد: ۲۸ مرداد ۱۳۳۶
محل تولد: تبریز
تاریخ شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶
نحوه ی شهادت: اصابت ترکش گلوله توپ دشمن به خودروی ایشان
محل شهادت: منطقه عمومی ماووت


خاطراتی از شهید حسن شفیع زاده
۱۵ سال قبل از شهادتش با او آشنا شدم، در منزل برادر مجید کارپیشه، شفیع زاده بر اثر درگیری با خان ها از ناحیه بازو زخمی شده بود. بعد ایشان هجرت کردند و رفتند به مناطق عملیاتی، البته بعضی وقتها در جبهه های نبرد زیارتشان میکردیم، فکر میکردیم او هم رزمندهای است مثل دیگران، اصلاً توی این مدت برخوردشان طوری بود که ما نفهمیدیم ایشان چه مسوولیتی دارند. وقتی هم به تبریز به مرخصی می آمدند، مرتب با هم در ارتباط بودیم و رفت و آمد داشتیم. با تاکسی و اتوبوس رفت و آمد میکردند. ما نیز به همین جهت اصلاً تصورش را نمیکردیم که ایشان دارای مسوولیت های بزرگی در جبهه هستند.
روزی خبر رسید که برادرمان شفیع زاده به شهادت رسیده است. آمدیم استانداری، دیدیم برادر شمخانی به همراه عده ای از فرماندهان سپاه به آنجا آمده اند. با دیدن این بزرگواران تعجب کردیم. بعد برادر شمخانی سخنرانی کردند و در مورد فداکاری ها و مسوولیت های شهید شفیع زاده سخنانی ایراد فرمودند. در آن سخنرانی تازه متوجه شدیم که ایشان فرمانده توپخانه سپاه بوده اند.

**************

در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ (هـ.ش) خود را به تهران رساند و شاهد طلیعه حکومت اسلام و برچیده شدن نظام دو هزار و پانصد ساله ستمشاهی شد. هنگامی که در اوج پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی درب پادگانها بر روی مردم باز شد به همراه تعدادی از جوانان و دانشجویان حزب اللهی تبریز برای جلوگیری از افتادن سلاحهای بیت المال به دست ضد انقلاب، بخشی از سلاح ها را جمع آوری و گروه مسلحی را جهت دستگیری ضد انقلاب و ساواکی ها سازماندهی کرد. در مسجد آیت الله انگجی برای عده ای از برادران عاشق ولایت، کلاسهای آموزش نظامی ترتیب داد و سپس به همراه تنی چند از مدافعان راستین انقلاب، سپاه «توحیدی» را پایه ریزی کرد.
بعدها به دنبال تشکیل سپاه پاسداران در تبریز، سپاه توحیدی در تشکیلات رسمی جدید ادغام شد. «شفیع زاده» بعنوان مسوول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقشی فعال داشت.

**************

برادر شفیع زاده اولین کسی در سپاه بود که ساخت سلاح و مهمات در داخل کشور را پیشنهاد کرد. سال ۱۳۶۲ یا ۶۳ (هـ . ش) گروهی را برای طراحی و ساخت توپ ۱۲۲ میلی متری به اراک اعزام کرد. در آن وقت که همه در فکر استفاده از تفنگ کلاش و ژ ـ ۳ و توپهای به غنیمت گرفته شده بودند، او در اندیشه تولید قبضه توپ در داخل کشور بود.
بنده به اتفاق یکی از برادران یک قبضه توپ ۱۲۲ میلیمتری را به کارخانه ماشین سازی اراک منتقل کردیم.
مسئول ماشین سازی اصرار می ورزید که این کار شدنی نیست. اما تاکید شفیع زاده و تدبیر ایشان باعث شد که با تلاش و کوشش بی وقفه شروع به نمونه سازی توپ ۱۲۲ میلی متری بکنیم. این کار به یاری خدا انجام شد.
بعدها ما به دستور ایشان کاتیوشای ۱۲۲ را نیز نمونه سازی کردیم.

**************

آن روز جلسه ای داشتیم و قرار بود در آن جلسه هدایایی به فرماندهان یگانها داده شود.
حسن شفیع زاده فرمانده توپخانه سپاه هم جزو این افراد بود. مسئول تدارکات، یک دستگاه تلویزیون به «شفیع زاده» هدیه کرد اما او نپذیرفت.
مسئول تدارکات تلویزیون را به پشت ماشینش گذاشت.
شفیع زاده هم تلویزیون را از پشت ماشین برداشت و گذاشت روی زمین. این عمل چند بار تکرار شد. سرانجام نظر شفیع زاده غالب آمد.
من آن میان پرسیدم: چرا این هدیه را قبول نمی کنی در حالی که به همه میدهند.
او لحظه ای به فکر فرو رفت و بعد گفت: میدانید، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعی دارد. من نمیخواهم این عمل نقطه شروعی در زندگی من باشد.

**************

قسمتی از وصیت نامه شهید حسن شفیع زاده
خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جهان من تو باشی، نه کس دگر.
دلم می خواهد که در آخرین لحظه های زندگیم، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر.
سلام بر امت شهیدپرور و نمونه که با حضور همیشگی خود در همه صحنه های حق علیه باطل، اسلام و امام را یاری کرده و قدرت نفس کشیدن و خواب راحت را از دشمن سلب کرده است.

**********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 01:03 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif





بسمه تعالی



شهید محمودقلی پور ساسانسرا


رئیس ستاد لشکر ۱۶ پیاده قدس گیلان
نام پدر: نوروز علی
تاریخ تولد: ۱۳۳۲
محل تولد: شیراز
تاریخ شهادت: ۱۱ شهریور ۱۳۶۵
محل شهادت: منطقه عمومی حاج عمران
علت شهادت: بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ
محل دفن: گلزار شهدای تازه آباد رشت


خاطراتی از شهید محمود قلی پور
محمود انسان وارسته‌ای بود، هیچ‌گاه از مسئولیت خودش سوءاستفاده نکرد، یادم هست بعضی اوقات که بچه‌ها دچار بیماری می‌شدند، محمود با ماشین سپاه آنها را به بیمارستان نمی‌برد، شبانه آنها را بغل می‌کرد و با وسیله کرایه‌ای به بیمارستان می‌رساند.
هر وقت از او می‌پرسیدم، در سپاه چه کار می‌کنی؟ پاسخ می‌داد: «جارو می‌کنم» یک روز از طریق دوستانش متوجه مسئولیت او شدم، اما او باز هم بدون اینکه در مورد کارش توضیح دهد، گفت: «مگر برای تو فرقی می‌کند،‌ من چه کاره هستم؟»
هر مقرراتی که افراد عادی ملزم به انجام آن بودند، خودش نیز رعایت می‌کرد، آنقدر در زندگی اخلاص داشت که بالاخره خدا او را نزد خویش پذیرفت.
نقل از همسر شهید


***************



در امور مختلف از نظر دیگران استفاده می کرد و با افراد تحت امر به مشورت می نشست و با آنها ارتباط صمیمی داشت و اغلب به مسائل خصوصی آنها رسیدگی می کرد. زمانی که از کسی عصبانی می شد فقط نگاه می کرد و هیچگاه عصبانیت خود را با پرخاشگری بروز نمی داد. حتی در زمانی که منافقین یا گروههای مخالف نظام را دستگیر می کرد و آنها با وی تندی می کردند، با آرامش برخورد می کرد.
شجاعت، مهربانی و تواضع از خصوصیات برجسته وی بود. در مواقع بحران زا بسیار خونسرد و جدی بود و به وظیفه خود با تمام جدیت عمل می کرد. نسبت به درستی عملکرد خود شک نمی کرد. همواره آرزوی اقتدار نظام جمهوری اسلامی را داشت و آرزو می کرد به شهادت برسد.


***************



محمود علاقه خاصی به امام خمینی داشت و همیشه سفارش می کرد «مطیع امام باشید و هیچگاه راه شهدا و راه امام را فراموش نکنید. همگام با امام باشید که رستگاری در همین راه است.» علاقه و توجه خاصی به نماز جمعه داشت و معتقد بود نماز جمعه یک نماز سیاسی عبادی است و به دشمنان ضربه می زند. زیارت عاشورا و دعای توسل را بسیار می خواند. به طور دایم در برنامه های قرآنی و ترویج آن شرکت می کرد. با مخالفان جمهوری اسلامی به گفتگو می نشست و در تحلیل جریانهای سیاسی بسیار متبحر بود.


***************



در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ طی حکمی به سمت مسئول واحد عملیات سپاه پاسداران رشت منصوب شد. پس از ماه ها فعالیّت خستگی ناپذیر در این واحد در ۶ اسفند ۱۳۶۰ از سمت خود استعفا داد. در متن استعفای خود نوشت :
اینجانب مسئول عملیات رشت می باشم، در صورت موافقت فرماندهی مبنی بر رفتن به جبهه حق علیه باطل از مسئولیت خود استعفا می نمایم. با استعفایش موافقت نمی شود ولی او در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ موفق شد با قبول سرپرستی نوزده نفر از نیروهای سپاه گیلان به جبهه های جنوب اعزام شود. در بیستم اردیبهشت همان سال در حالی که در جبهه های نبرد حضور داشت دومین فرزند او به دنیا آمد. از طریق تماس تلفنی از حال فرزندش آگاه شد و نام او را صدیقه نهاد.


***************



وصیت نامه شهید محمود قلی پور


بسم الله الرحمن الرحیم



یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیته مرضیه



هان اى آرامش گرفته، به جانب پروردگارت بازگرد و در آنى که تو خوشنود از خداى خود هستى وخدایت از تو خوشنود است



قرآن کریم



با سلام به منجى عالم بشریت و نجات دهنده انسانهاى روى زمین حضرت مهدى (عج) و نایب برحقش ولى امر زمان و مرجع تقلید مسلمین جهان ایت اله العظمى الامام خمینى و نمایندگان برحق امام در سراسرکشور خصوصا آیت اله احسان بخش. (امام جمعه سابق رشت)
درد هر تیر و ترکش را تحمل می کنم ولى اندوه خمینى را هرگز، از میان رنگها رنگ سرخ را برگزیده‌ام و از میان مرگها شهادت را. بار خدایا تورا سپاس میگویم که رهبر و مربى عظیم الشان از میان مردم برخواست و طاغوت را از بین برد و اسلام واقعى را براى امت به ارمغان آورد و ما را که فرسنگها با اسلام فاصله داشتیم نزدیک گردانید و حکومت الهى را در ایران و جهان به ثبت رسانید.
برادران وخواهران و اى امت مسلمان قدردان نعمت الهى باشید و همیشه شکر خدا را به جا آوریم زیرا هرگاه ناشکرى کنید وکفران نعمت نمایید خداوند تمام نعمتها را از شما خواهد گرفت و آن روز دیگر چاره‌اى نداریم و دیر است.


********



به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 01:04 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif





بسمه تعالی



شهید عباس حسین زاده


جانشین عملیات سپاه آستانه/ فرمانده قله گلچهر (کردستان)
نام پدر: رسول
تولد: ۱۲ خرداد ۱۳۳۱
محل تولد: گیلان – شهرستان رضوانشهر
تاریخ شهادت: ۳ بهمن ۱۳۶۳
محل شهادت: سردشت – کردستان
محل دفن: گلزار شهدای آستانه







خاطراتی از شهید عباس حسین زاده
دومین کسی بود که در کل سپاه متاهل بود. وقتی مارو می دید میگفت: «شما پیش من نیایید. شما مجردید. مجرد برادر شیطانه. عزب یعنی معذب، کسی که باید عذاب بکشه. زودتر یه فکری برای خودتون بکنید».


*************



گواهینامه نداشتم اما خیلی هم نا بلد نبودم. وقتی منو دید، فهمیدم که عصبانی شده. گفت: « شما که گواهینامه نداری چرا ماشین سپاه رو گرفتی و بیرون بردی؟ این بیت الماله، اگه بزنی به کسی چی؟ سریع ببر بذار سرجاش و برو تمام ظرفهارو بشور»
تنبیه خسته کننده ای بود ولی برای همیشه تو ذهنم موند.


*************



دستش رو به زحمت بالا آورد و به گوشه ی میز اشاره کرد، مهر می خواست. گفتم: «آخه تو حالت بده، نمیتونی حتی زمزمه کنی»
فقط یه نگاه پرسکوت و پر معنی کرد، مهر رو گذاشتم روی پیشونیش. جز نگاه کردن و غبطه، کاری بلد نبودم.


*************



دست نوشته هاش زیاد نبود اما قشنگ بود.
«دستانم را بریدید، اما پای رفتنم را هرگز،
و اگر پاهایم را ببرید شمشیر زبانم را به رویتان میکشم،
و اگر زبانم را هم،
تیغ نگاهم شمارا نابود خواهد کرد،
و اگر چشمانم را نیز،
با آه *****م شمارا خواهم سوزاند،

و در نهایت سرخی خونم، بر سیاهی شما پیروز خواهد شد




**********



به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج.»

Gisoo
05-28-2015, 01:05 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif





بسمه تعالی



شهید محمدرضا علی‌ اوسط


قائم مقام تیپ مسلم بن عقیل(ع)
نام پدر: محمد
محل تولد: تهران
تاریخ تولد: ۱۳۳۵
تاریخ شهادت: ۱۰ خرداد ۱۳۶۶
محل شهادت: ماووت
محل دفن: بهشت زهرای تهران

نیره اعظم علی‌ اوسط خواهر سردار شهید «محمدرضا علی‌اوسط» می‌گوید:
سه ماه قبل از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در جریان درگیری ضدانقلاب با مردم در غرب کشور، محمدرضا به کردستان رفت؛ او در جنگ‌های نامنظم شرکت می‌کرد؛ همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و اشغال قصرشیرین توسط بعثی‌ها، برادرم با شهید «علی لسانی» در گیلانغرب مقاومت می‌کردند.
او گاهی به جبهه‌های جنوب می‌رفت؛ او یک چریک بود، منطقه را مانند کف دستش می‌شناخت، داداشم به قدری با منطقه آشنا بود که دوستانش به شوخی به او می‌گفتند: «انگار که تو با عراقی‌ها همدست هستی! چون وقتی بقیه می‌روند، برگشتی در کارشان نیست اما تو می‌روی و با کلی اطلاعات برمی‌گردی!»
محمدرضا قد بلندی داشت، او فوق‌العاده مهربان بود؛ اقوام ما در قم و کرج بودند، برادرم هفته‌ای یک بار به اقوام سر می‌زد؛ این طور نبود که سالی یک بار به دیدنشان برود. او برای ما خواهران، خیلی مهربان بود؛ نسبت به مشکلات اقوام و دوستان بی‌تفاوت نبود و علاقه ویژه‌ای به پدر و مادر داشت.
محمدرضا ۳، ۴ ماه در جبهه بود تا وقتی که ازدواج کرد؛ البته او راضی نمی‌شد ازدواج کند و می‌گفت: «معلوم نیست که زنده بمانم یا شهید شوم» اما با اصرار پدر و مادرم با «وجیهه علی‌اوسط» دختر عمویم ازدواج کرد. وجیهه، زن خیلی مۆدب و مومنی بود.
مراسم عروسی محمدرضا بسیار ساده برگزار شد؛ او دنبال لباس دامادی و این مسائل نبود؛ او گفت: «سر و صدا نکنید! دست نزنید!» در تاریکی رفت و عروسش را به خانه آورد. عروس را با صلوات به خانه آوردیم؛ صلوات فرستادن هم به آرامی بود طوری که همسایه‌ها هم نفهمیدند. در همان حیاط پدرم، اقوام و دوستان شام خوردند.
خداوند به برادرم، یک دختر عطا کرد؛ محمدرضا اسم «فاطمه» را خیلی دوست داشت و اسم او را فاطمه گذاشت؛ او می‌گفت: «هر تعداد دختری که خداوند به من ببخشد، اسم آن‌ها را فاطمه خواهم گذاشت» . اما فرصت نشد، وقتی تنها دختر برادرم، یک سال و نیم سن داشت، محمدرضا به شهادت رسید.
قسمتی از وصیت نامه شهید محمدرضا علی ‌اوسط
ای امام عزیز، می‌دانم که تو نایب امام زمان(عج) هستی و این تو بودی که روحی تازه از اسلام به ما دمیدی و می‌دانم که ندای «هل من ناصر ینصرنی» برای اسلام سر داده‌ای و من هم به ندای آسمانی‌ات لبیک گفتم و حاضرم تا آخرین قطره‌ی خونم برای اسلام جانفشانی کنم. خدایا، از تو می‌خواهم در لحظه‌ای که مرگم فرا می‌رسد، از تمامی دوستی‌ها و محبت‌ها جز دوستی و محبت خودت و از تمام وابستگی‌ها جز وابستگی‌ به خودت آزادم سازی.


********



به امید گوشه چشمی….



اللهم صل علی محمد و آل محمد



ما تا ظهور ایستاده ایم



اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 01:08 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif



بسمه تعالی

شهید بهرام گل آور


فرمانده گردان زرهی جهاد گیلان
تاریخ تولد: ۲۵ آذر ۱۳۳۷
محل تولد: گیلان، بندر انزلی
تاریخ شهادت: ۴ تیر ۱۳۶۷
محل شهادت: آبادان، جزیره مجنون
محل دفن: گلزار شهدای بندر انزلی



خاطراتی از شهید بهرام گل آور
می گفت: “یادتون باشه یک بُعدی نباشید. بهتره دکترِ پاسدار یا مهندسِ پاسدار باشید تا اینکه بخواید فقط پاسدار باشید. نگذارید ایران بعد از پیروزی از قلمرو علمی عقب بمونه.”

**********

مدیر کاروان حج بود. چند مرتبه از زیر گیت بازرسی رد شد و هر دفعه دستگاه بوق کشید. مسئول مربوطه اومد و حکم کرد تمام لباس هاشو دربیاره. اما باز هم…
گفت: “این جنایت صدام شماست، به خاطر ترکش های تو پشتمه.”
همونجا بود که بهش لقب “مرد آهنین” دادند!

**********

اومده بود در خونه. بغلم کرد و گفت: “صادق؛ فردا میرم قم، مدیر کاروان حج اونجا شدم. می دونستم امسال هم خدا قبولم میکنه. پارسال پیرزنی رو روی کولم طواف میدادم. زمانیکه لباسم به خاطر ادرارش خیس شد و با همون وضع حملش میکردم، فهمیدم که خدا عملم رو قبول کرده و هرطور شده امسال هم به حج تمتع میرم.”

**********

هنوز مبارزات انقلابی به اوج نرسیده بود. یک روز که داشت درس های فردا رو آماده میکرد احساس کردم میخنده. پرسید: “چرا میخندی؟”
نقاشی ای رو با این مضمون نشونم داد: یک نفر که سر به تن نداشت و به دستش قلم بود!
پرسیدم: “منظورت از این چیه؟” گفت: “کسایی که بخوان از آزادی حرف بزنن سرشون به باد میره.”

**********

تو حج خونین سال ۶۶، ۴۸ ساعت خبری ازش نداشتیم. وقتی برگشت متوجه شدیم تو مراسم برائت از مشرکین با شرطه های عربستان درگیر و بازداشت شده، بخاطر دوندگیهاش برای حجاج، کف پاهاش پینه بسته بود و به سختی راه میرفت. با این حال ضعف بهش غلبه نکرده بود. بیمارستان هارو می گشت تا زائرای زخمی و آسیب دیده رو پیدا کنه.

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 01:09 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif

بسمه تعالی

شهید علی اکبر بختیاری مقدم


فرمانده محورهای عملیاتی لشکر ۴۱ ثارا…
تاریخ تولد: ۱۳۴۳
محل تولد: کرمان ( سراسیاب فرسنگی)
تاریخ شهادت: تیر ماه ۱۳۶۵
محل شهادت: مهران
محل دفن: گلزار شهدای کرمان



خاطراتی از شهید علی اکبر بختیاری مقدم
خاطرات زیادی از رشادتها و شجاعت های این شهید بزرگ نقل می شود از جمله اینکه کارنما مسئول روابط عمومی سپاه ثارالله کرمان به نقل از شهید میرحسینی می گوید: در عملیات والفجر ۸ که برای انجام موفق این عملیات شهید بختیاری حدود ۶ماه در منطقه کار کرد و تلاش زیادی برای نیل به اهداف آن داشت، جهت بازدید از محورهای عملیاتی رفته بودیم و حاج قاسم سلیمانی نیز در منطقه حضور داشتند، در همین موقع بیسیم چی به ما خبر داد از بین گرد و غبار منطقه کسی به ما نزدیک می شود کمی جلوتر که آمد بیسیم چی گفت این شخص پابرهنه است!
نزدیک تر که رسید دیدیم شهید بختیاری است که پابرهنه و خسته به ما نزدیک می شود و این برای ما عجیب نبود چرا که خیلی اوقات بچه های بسیجی در عملیاتها و یا هر جای جبهه بودند کفششان که خراب می شد وی کفشهایش را به آنها می بخشید خود پابرهنه تردد می کرد.

***************

خاطره دیگری که از شهید نقل می شود از زبان سردار سلیمانی است که نقل می کند: در ارتفاعات قلاویزان بودیم و با گروهی از بچه ها نشسته بودیم و مشغول بحث بودیم که دیدیم شهید بختیاری خسته و عرق ریزان در حالی که بریده بریده نفس می کشید بالا آمد، دلیل خستگی اش را پرسیدیم گفت اسیر عراقی به شدت مجروح بوده با خودم آوردم که مداوا شود، وقتی اسیر عراقی را دیدیم از دیدن هیکل بسیار درشت وی تعجب کردم وگفتم علی اکبر حق داری نفس نفس بزنی این بنده خدا که دوبرابر تو وزن دارد !!!

***************

از قول یکی از دوستان شهید نقل می شود که وقتی عملیات والفجر ۸ انجام شد و فاو را از عراق گرفتیم عراق عملیات دفاع متحرکی برای خود تعریف کرد و مهران را اشغال کرد در همین موقع شهید بختیاری که انصافا در والفجر۸ زحمات زیادی کشیده بود و مدتها در خط بود برای کمک به آزاد سازی مهران داوطلب شد ولی از طرف مسئولین لشکر موافقت نشد و گفتند شما باید استراحت کند ایشان قبول کردند و گفتند فقط می خواهم بچه های بسیجی خط را از نزدیک ببینم و دیداری با آنها داشته باشم و وقتی برای دیدن بسیجی ها رفته بود از ناحیه سر ترکش خورد که همین ترکش بعدها شهادت را برای ایشان رقم زد البته بعد از ترکش خوردن مدتی دید چشمهایش کم شده بود وذچون ایشان علاقه زیادی به قرآن خواندن داشت متوسل به حضرت عباس شده بود تا بتواند با بینایی اش قرآن بخواند و همین گونه هم شد.

***************

در محله سرآسیاب نیز از وی خاطرات زیادی برای مردم و هم محلی ها وجود دارد. ازجمله اینکه زمان قبل از انقلاب بود در مراسم های سینه زنی سرآسیاب مدتی بود کمی اختلاف بین گروههای بالای ده و پایین ده ایجاد شده بود و در یکی از مراسم ها شهید بختیاری که در حال تنظیم دستگاه برای شروع مراسم بود چند نفر از اعضای دو گروه باهم بحث می کنند و به گونه ای می شود که یکی از اعضای گروه که جوان بوده است با زنجیر محکم به صورت شهید بختیاری کوبیدبا توجه به فیزیک بدنی شهید و دست بزنی که در درگیری با اراذل و و دشمنان داشت گفتیم شاید الان تلافی کند و وی را کتک بزند اما دیدیم از مراسم بیرون رفت و به مسجد رفت، بعدها که از وی سوال کردیم گفته بود رفتم دو رکعت نمار بخوانم که خدا از خطای این جوان بگذرد و بعد به خانه آن جوان رفته بود و با هم صحبت کرده بودند از آن به بعد آن جوان تا آخر عمر شهید از جمله دوستان درجه یک وی بود و صمیمیتی خاص بین آن دو برقرار شده بود.

***************

قسمتی از وصیتنامه شهید علی اکبر بختیاری مقدم
در همه دعاها امام زمان (عج) را فراموش نکنید و برای سلامتی وجود مقدسشان دعا کنید و در همه امور از حضرتش استمداد بطلبید.
خانواده محترم در هوای زیبای انقلاب انشاءا… می توانید گامهای ارزنده ای در جهت حفظ دست آوردهای آن بردارید، من که همیشه از خودم نا امید هستم و احساس می کنم نتوانستم هیچگونه خدمتی به اسلام وانقلاب کنم، اما امیدوارم بتوانیم فرزندانمان را آنچنان تقویت کنیم که نیروی قوی و مناسب برای اسلام عزیز باشند.

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

Gisoo
05-28-2015, 01:11 AM
http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/01/www.roozgozar.com-2100.gif
شهید محمود خضرایی


فرمانده مرکز آموزش های هوایی نیروی هوایی ارتش
تاریخ تولد : ۱۵ خرداد ۱۳۲۶
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : ۲۸ بهمن ۱۳۶۴
محل شهادت : اهواز



خاطراتی از شهید محمود خضرایی
درحالی که چند ماهی به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود، طی فرمانی از خلبانان پایگاه هوایی بوشهر خواسته می شود که هواپیماهای خود را به پایگاه هوایی چابهار منتقل کنند. در آن زمان با توجه به جو حاکم بر ارتش، کسی حق اعتراض به دستور را نداشت ولی خضرایی و شهید طالب مهر شجاعانه از جای برمی خیزند و با صراحت اعلام می کنند که این دستور را اجرا نمی کنند. در این حین به آنها تذکر داده می شود :
- لغو دستور می کنید و می دانید چه عواقبی در پی خواهد داشت!
که این دو بزگوار پاسخ می دهند:
- ما اهداف شوم شما را از این کار می دانیم. شما می خواهید با انتقال هواپیماها به چابهار، آنها را بر روی ناو آمریکایی ببرید. این هواپیماها اموال بیت المال است و ما اجازه چنین کاری را نخواهیم داد.
این حرکت شجاعانه باعث شد دیگر خلبانان نیز اعتراض خود را اعلام کنند و بدین ترتیب این پروازها لغو گردید.

************

از دوست ایشان نقل شده است که یک بار در پایگاه به صورت آماده بودیم که در ساعت ۴ صبح صدای آژیر اضطراری شنیده شد. بلافاصله به اتفاق خضرایی به پرواز در آمدیم. بعد از ماموریت، تازه هوا درحال روشن شدن بود که او گفت:
- موافقی نماز را همین جا (داخل کابین هواپیما) بخوانیم؟
گفتم: خیلی خوبه، از این بهتر نمی شه.
گفت: پس اجازه بده با رادار صحبت کنیم و به سمت قبله پرواز کنیم.
پس از هماهنگی با رادار، سمت قبله را برگزیدیم. ابتدا او نمازش را خواند و آن گاه من هم نمازم را بجا آوردم. پس از ادای نماز، او با صدای گیرایش با خدای خود مشغول مناجات شد و آن گونه ملتمسانه سخن می گفت که من را هم تحت تاثیر قرار داد.
این نماز یکی از نمازهای منحصر به فردی بود که هرگز آن را فراموش نمی کنم.
چقدر دل انگیز و زیباست خلوت با خدا در دل آسمان، گویی روحمان نیز همچون جسم پرواز می کرد و خدایی شده بود. انگار به زمین تعلق نداشتیم و دوست داشتیم برای همیشه در آسمان پرواز کنیم.

************

در دو ماه آخر عمرش، مرتبا می گفت مدت زیادی این جا نیستم و پی گیر کارها بود. مرتب به مناطق جنگی پرواز می کرد تا این که روز وصال می رسد.
تصمیم گرفته می شود با توجه به شروع عملیات والفجر ۸، عده ای از یاران امام برای بازدید مناطق جنگی به اهواز بروند. قرار می شود که خضرایی هم با این جمع به اهواز برود.
صبح روز بیست و هشتم بهمن سال ۱۳۶۴ خضرایی در حال ترک منزل، از همسرش وصیتنامه اش را طلب می کند و آخرین تغییرات را در آن اعمال می کند.
با عزیمت به فرودگاه مهرآباد تهران، هواپیمای مسافربری به مقصد اهواز به پرواز در می آید. همه چیز به خوبی پیش می رفت که ناگهان اهواز مورد حمله هوایی قرار می گیرد و یکی از جنگنده های دشمن در آستانه ظهر، هواپیمای مسافربری حامل آنها را در آسمان شهر اهواز هدف قرار می دهد و تمامی نفرات حاضر در هواپیما شهید می شوند و به ملکوت اعلی می پیوندند.
در این پرواز سرهنگ محمود خضرایی به همراه آیت الله محلاتی و تعدادی از نمایندگان مجلس شواری اسلامی و قضات دیوان عالی کشور شهید می شوند.

************

هنگامی که پیکر مطهر او را پیدا کرده و آن را مشاهده می کنند، می ببینند که در یک دست تسبیح و درلابه لای انگشتان دست دیگرش ورقه های قرآن بوده است.
شهید خضرایی به آرزوی دیرینه خود رسیده بود. او بارها می گفت:
- من دوست ندارم که بر روی زمین بمیرم، دوست دارم تا در آن بالا بمیرم.
و حقیقتا که چه خوب شهید شد و چقدر زیبا به آرزوی خود رسید در آن بالاها در حال راز و نیاز با خدای خود.

************

قسمتی از وصیت نامه شهید محمود خضرایی
“… همسرم! شما را سفارش می کنم به حفظ حجاب خود و دختران و حفظ عفت به نحوی که الگوی شما حضرت زهرا (س) باشد. شما و بچه ها را سفارش می کنم به رعایت حدود الهی، دستگیری از فقرا و یتیمان، شرکت درکارهای خیر برای تقویت اسلام و ولایت فقیه.همیشه توکل به خدای بزرگ داشته باشید و لاغیر، تا خیرآخرت نصیب شما بشود…”

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج

mohsen32
05-28-2015, 06:39 AM
تشکر ادامه بديد بسيار ارزشمند

Gisoo
05-28-2015, 09:17 AM
ســـپاس.حتماتقديم شما