PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان زیبای بیمارستان روانی



* asal *
11-04-2015, 12:43 PM
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان‏‎های روانی رفتیم.بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند.چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و...بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می‏‎دادند.وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت.بیماران روی نیمکت‎‏ها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت‏‎وگو می‏‎کردند.بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت:من می‏‎روم روی نیمکت دیگری می‏‎نشینم که شما راحت‏‎تر بتوانید صحبت کنید.پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود.بیماری پروانه را نگاه می‏‎کرد و نگران بود که زیر پا له شود.آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی این‏‎ور دیوار است یا آن‏‎ور دیوار.از کتاب «کمال تعجب» نشر پوینده، 1386