!!yalda!!
11-23-2015, 11:34 AM
سلامقلبم داره تیکه تیکه میشه
خدایا چقدر باید عذاب بکشم
چقدر باید جواب مردم رو بدم
آخه خدا جون هم صبرم حدی داره
دیگه تحملم تموم شده
نمیدونم چیکار کنم همه ازم میپرسن
به خدا قسم نمیدونم چی بگم
بهم میگن شما که با هم خیلی خوب بودین لیلی و مجنون بودید
نمیدونم چطور میشه کسی بگه عاشقتم, تا اخر از من مطمئن باش ,بگه دوستت دارم هرروز صبح تا شب با تل
جرف بزنن بعد یکی بیاد بگه بااونه وکلی حرفا بزنه که ادم باورش نمی تونه بکنه
مگه میشه هر روز زندگیم با صدای اون شروع شده تا موقع خواب
خدا فقط مرگ منو میتونه اروم کنه
قبلم هیچ وقت این طوری نشکسته بود
من این روزا واقعا حالم بده
برام خیلی سخته
هر روز که میگذره من ضعیف تر میشم
نمیدونم خدا میخواد چه جوری این ماجرا رو تموم کنه
ولی اگه هر چه زودتر تموم میشد
من هم راحت میشدم
خیلی حالم بده حس می کنم نابود شدم دیگه زندگی برام ارزش نداره
این گریه ها هم نمیتونه منو اروم کنه
هر کاری میکنم بازم نمیتونم فراموشش کنم
من هیچ وقت این همه سختی نکشیده بودم
فکر هم نمیکردم این بلا ها سرم بیاد
خدا جون چیکار کنم
وقتی بهش فکر میکنم
یه هوای خنکی از ته قبلم میاد بیرون
و تو گلوم گیر میکنه
و نفس کشیدن برام سخت میشه
و قفسه ی سینه ام رو فشار میده
خدا کنه به زودی قبلم بگیره و بمیرم
دیگه نمیتونم گریه کنم
تمام بدنم درد میکنه
وقتی گریه میکنم
دیگه نمیتونم حتی حرف بزنم
و نفسم هم به زور میاد
الان هم دارم گریه کنم
دیگه نمیتونم بنویسم
تنها یک چیز میتونه ارومم کنه....
خدایا چقدر باید عذاب بکشم
چقدر باید جواب مردم رو بدم
آخه خدا جون هم صبرم حدی داره
دیگه تحملم تموم شده
نمیدونم چیکار کنم همه ازم میپرسن
به خدا قسم نمیدونم چی بگم
بهم میگن شما که با هم خیلی خوب بودین لیلی و مجنون بودید
نمیدونم چطور میشه کسی بگه عاشقتم, تا اخر از من مطمئن باش ,بگه دوستت دارم هرروز صبح تا شب با تل
جرف بزنن بعد یکی بیاد بگه بااونه وکلی حرفا بزنه که ادم باورش نمی تونه بکنه
مگه میشه هر روز زندگیم با صدای اون شروع شده تا موقع خواب
خدا فقط مرگ منو میتونه اروم کنه
قبلم هیچ وقت این طوری نشکسته بود
من این روزا واقعا حالم بده
برام خیلی سخته
هر روز که میگذره من ضعیف تر میشم
نمیدونم خدا میخواد چه جوری این ماجرا رو تموم کنه
ولی اگه هر چه زودتر تموم میشد
من هم راحت میشدم
خیلی حالم بده حس می کنم نابود شدم دیگه زندگی برام ارزش نداره
این گریه ها هم نمیتونه منو اروم کنه
هر کاری میکنم بازم نمیتونم فراموشش کنم
من هیچ وقت این همه سختی نکشیده بودم
فکر هم نمیکردم این بلا ها سرم بیاد
خدا جون چیکار کنم
وقتی بهش فکر میکنم
یه هوای خنکی از ته قبلم میاد بیرون
و تو گلوم گیر میکنه
و نفس کشیدن برام سخت میشه
و قفسه ی سینه ام رو فشار میده
خدا کنه به زودی قبلم بگیره و بمیرم
دیگه نمیتونم گریه کنم
تمام بدنم درد میکنه
وقتی گریه میکنم
دیگه نمیتونم حتی حرف بزنم
و نفسم هم به زور میاد
الان هم دارم گریه کنم
دیگه نمیتونم بنویسم
تنها یک چیز میتونه ارومم کنه....