PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت اموزنده قرار ملاقات عاشقانه لیلی و مجنون!



* asal *
11-30-2015, 04:08 PM
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد


پس نامه ای به او نوشت و گفت:


“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”


مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .


نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …


از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت


مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :


“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”


در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!


و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !


آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !


دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!


و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!


و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !


مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :


تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !


تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!


قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است .


چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران به تفسیر ی است که ما ، از آنها می کنیم ، و چه بسا که حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .