PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ايا جای خالی زن ها در سینمای کیارستمی پر شده؟



!!yalda!!
07-18-2015, 08:27 AM
مجله همشهری سینما 24 - محسن آزرم: عباس کیارستمی گفته وقتی اوایل دهه 1340 سرگرم ساختن فیلم های تبلیغاتی و تیزرهای تلویزیونی بوده یکی از دوستانش از او پرسیده چرا در فیلم های تبلیغاتی اش هیچ شخصیت زنی را نمی بینیم و کیارستمی هم جواب داده موضوع برای خودش هم جالب است و باید درباره اش فکر کند؛ هر چند نبودن زن ها را باید یک اتفاق دانست، نه کاری عامدانه و خودآگاه.

نتیجه این سوال و جواب - ظاهرا - این بوده که بعد از آن کیارستمی شخصیت های زن را وارد فیلم های تبلیغاتی دیگرش کرده تا بعدِ از این سوالی برای دیگران پیش نیاید.

سال ها بعد از این سوال و جواب، منتقدان سینمای ایران بارها از کیارستمی پرسیدند چرا زن در بیشتر فیلم هایش غایب است و کیارستمی بارها در جواب شان گفت موضوع برای خودش هم جالب است و باید درباره اش فکر کند؛ هر چند نبودن زن ها را باید یک اتفاق دانست، نه کاری عامدانه و خودآگاه. نتیجه این سوال و جواب هم - ظاهرا - این بوده که کیارستمی در «ده»، «رُمئوی من کجاست؟»، «شیرین»، «کپی برابر اصل» و «مثل یک عاشق» فیلم هایی درباره زن ها ساخته تا بعد از این سوالی برای دیگران پیش نیاید.


http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1394/4/20/581849_243.jpg (http://bartarinha.ir/)

با این همه این چیزی نیست که از یاد رفته باشد و هنوز - گاه و بی گاه - منتقدانی پیدا می شوند که برای رد سینمای کیارستمی به این سوال برمی گردند بدون اینکه معلوم کنند درباره کدام دوره سینمای کیارستمی و کدام فیلم هایش حرف می زنند. فیلم های آموزشی و فیلم های داستانی کانونی اش یا اولین فیلم سینمایی اش «گزارش»؟

حقیقت این است که با نادیده گرفتن «گزارش» ظاهرا این سوال عجیب به نظر نمی رسد اما وقتی «گزارش» و شخصیت اعظم، همسر محمد فیروزکوهی را به یاد می آوریم دیگر نمی شود به سادگی از نبودن زن ها در سینمای کیارستمی نوشت و گفت نبودنشان کاری عامدانه و خودآگاه است.

اعظم آن فیلم بعد از دعوای سختی با شوهرش، قرص می خورد و کارش به بیمارستان می کشد و دم دمای صبح که در بیمارستان چشمش را باز می کند، شوهرش را می بیند؛ محمد فیروزکوهی را که ناگهان از کوره در رفته و کتکش زده بود؛ شوهری که وقتی می بیند زنش به هوش آمده و حالش بهتر است از بیمارستان بیرون می زند و می رود به زندگی روزمره اش برسد.


http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1394/4/20/581850_145.jpg (http://bartarinha.ir/)



سال ها بعد از «گزارش» است که در «ده»، خشونت به زنان - آشکارا - محور اصلی فیلم می شود و زنی که حتی اتاقی از آنِ خود ندارد در سواری اش سرگرم حرف زدن با زنان دیگری است که گرفتاری های پیچیده ای دارند و به جستجوی راهی برای حل آن گرفتاری ها برآمده اند. در عین حال «ده» فقط فیلمی درباره برخورد مردان با زنان نیست و آنچه بیشتر به چشم می آید برخوردهای مرسوم و متداولی است که ظاهرا همه به آن عادت کرده اند. دعوای امین و مادرش دعوای بی سرانجام و دنباله داری است که در نهایت - انگار - هر دو حق دارند چیزی را بهانه کنند و حرف هایی را بزنند که قاعدتا نباید به زبان آورد.

همین است که وقتی در فصل چهار مانیا سراغ یکی از دوستانش می رود و می گوید بهتر است شام را با هم بخورند، می بیند دوستش گریه می کند و می گوید شوهرش ترکش کرده. طبیعی است در چنین لحظه ای باید اول از اینجا شروع کرد که نه زندگی تام شده و نه دنیا به آخر رسیده و اصلا می شود زندگی تازه ای را شروع کرد و طبیعی است در چنین لحظه ای هر دلداری به نظر کار بیهوده می رسد و این است که مانیا به دوستش توصیه می کند که هیچی مهمتر از این نیست که آدم اول خودش را دوست داشته باشد و بعد دیگری را.

شاید در جواب این توصیه است که در فصل سه مکالمه مانیا و امین درباره ازدواج دوباره پدر امین است و کم کم بحث می رسد به جایی که قرار است امین بگوید زن خوب چه جور زنی است و در جواب مادرش می گوید زنی که مثل مانیا نباشد و همیشه خودش را به دیگران ترجیح ندهد و همیشه چیزهایی را که خودش دوست می دارد و می پسندد به چیزهایی که دیگران دوست می دارند و می پسندند ترجیح ندهد و همه اینها - ظاهرا - معنایی جز این ندارد که امین راه پدرش را ترجیح می دهد.


http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1394/4/20/581851_704.jpg (http://bartarinha.ir/)


کمی بعد از آن که «ده» ساخته شد شماری از منتقدان به شوخی گفتند کیارستمی با این فیلم جای خالی زن ها را در سینمایش پر کرده؛ فیلمی با حضور زنان و درباره زنان و گمانشان این بود کیارستمی بعد از این فیلم دوباره به دنیای معمول فیلم هایش برمی گردد؛ مثلا به «طعم گیلاس»، یا «باد ما را خواهد برد» که هر چند اولش فکر می کنیم فیلمی درباره زنی پیر است که آماده مردن می شود اما در نهایت بدل می شود به فیلمی درباره زنی جوان که کودکی را به دنیا می آورد.

با این همه تجربه «رُمئوی من کجاست؟» کیارستمی را واداشت که «شیرین» را بسازد؛ تجربه ای رادیکال تر از تجربه های قبلی اش که پیش تر نشانه هایش را در «تعزیه» اش دیده بودیم؛ ندیدن آنچه اتفاق می افتد و دیدن آنها که آنچه را اتفاق می افتد می بینند و این بدل کردن واکنش به کنش که از «تعزیه» و تجربه کوتاه «رُمئوی من کجاست؟» شروع شد در «شیرین» به حد اعلای خود رسید. فیلمی با حضور زنان و درباره زنان و این زنی که زنان فیلم به تماشای سرگذشتش نشسته اند.

به قول آن پژوهشگر گادبیات ایران «دخترک مغرور و لجبازی است که جسورانه پنجه در پنجه سرنوشت می اندازد و در نبرد با شاه قدرتمند بلهوسی چون خسرو پرویز همه استعدادها و امکانات خود را به کار می گیرد و با تقوایی آگاهانه و غروری برخاسته از اعتماد به نفس، رقیبان سرسختی چون مریم و شکر را از صحنه می راند و از خسرو انسانی والا می سازد که همه وجودش وقف آسایش همسر شده است.»


http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1394/4/20/581852_947.jpg (http://bartarinha.ir/)


«شیرین» داستان زنی معمولی نیست؛ داستان زنی قدرتمند است که زندگی را آنگونه که می خواهد می سازد و آنگونه که می خواهد پیش می بردش و از این نظر درست نقطه مقابل شخصیتی مثل لیلی است که باز هم به قول آن پژوهشگر ادبیات «بی هیچ تلاشی جنون مجنون و زندگی تلخ خویش را سرنوشتی قطعی می داند و چاره کار را منحصر به مخفیانه نالیدن و اشک حسرت ریختن که فرمان سرنوشت این است و چاره ای ندارد جز سوختن و ساختن و در نوحه گری با مجنونِ از خلایق بریده هم نوا شدن و سرانجام در اعماق حسرت جان دادن و از قید جان رستن».

این است که انتخاب شیرین و سرگذشتش انتخابی معمولی نیست و بی شک این قدرت زنانه و پنجه در پنجه سرنوشت انداختن است که کیارستمی را به انتخاب این داستان واداشته تا همه بازیگران زن سینمای ایران را به تماشای فیلمی بنشاند که اصلا وجود ندارد اما فرصتی است برای آن که خود را در موقعیت شیرین قرار دهند.

تلاش برای ساختن یا احیای یک پیوند در «کپی برابر اصل» بیشتر به چشم می آید؛ بازی شکل گرفته بی آنکه تماشاگر ان از پیش بدانند سرگرم تماشای یک بازی اند و گذر از زمان حال به گذشته فرصتی است برای تماشای زوجی در دو موقعیت و رسیدن به این حقیقت تلخ که هیچ پیوندی دائمی و پایدار نیست و گاهی برای نجات این پیوند باید دست به ابداع بازی های تازه ای زد که دست کم شور و شوق را در وجود زوج زنده می کند.


http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1394/4/20/581853_782.jpg (http://bartarinha.ir/)

با این همه زنِ «کپی برابر اصل» یک جای این بازی - بالاخره - خسته می شود و اقرار می کند همه چیز آنطور که می خواسته و دوست می داشته پیش نرفته؛ می گوید سعی کرد مسیر را کمی تغییر دهد و چیزهایی را اضافه و چیزهایی را کم کند که در نهایت این پیوند را نجات می دهند.

آنچه کیارستمی در «کپی برابر اصل» پیش چشم تماشاگرانش آورده، عاشق شدن و از عشق فارغ شدن است؛ یا کمرنگ شدن عشق و عادی شدن پیوندی که زوجی را کنار هم نشانده بی آنکه خوشی های زندگی شان به اندازه پانزده سال پیش باشد.

سر درآوردن هر دو از رازهای یکدیگر و آشنا شدن شان با چیزهایی که دیگری در وجودش پنهان کرده آنها را در موقعیت سخت تری قرار می دهد: ادامه دادن این راه یا در میانه راه ایستادن و پریدن و راه دیگری را انتخاب کردن؟ با این همه آنکه در موقعیت سخت - واقعا - کاری می کند و شیوه تازه ای را به کار می بندد و فکری به حال این موقعیت سخت می کند، زن است؛ نه مردی که انگار خودش را بیش از دیگری دوست می دارد و حاضر نیست به خاطر دیگری دست به کاری بزند و سوءتفاهم ها وقتی به تفاهم بدل می شوند پایان یک پیوند را اعلام می کنند.


http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1394/4/20/581854_731.jpg (http://bartarinha.ir/)

دختر جوانِ «مثل یک عاشق» هم گرفتار سوءتفاهم هایی است که نمی داند چگونه باید از چنگ شان بگریزد. دوست داشتن دیگری حسادت را در جان عاشق زنده می کند و پسر جوان بی آنکه به حرفی گوش دهد یا اجازه دهد درباره موقعیتی که گرفتارش شده اند چیزی بگوید دست به تهدید می زند؛ سنگی به نشانه اینکه می دانم و حواسم به همه چی هست بی آنکه بداند - واقعا - چیزی نمی داند و حواسش به هیچ چی نیست. پرتاب آن سنگ راهی است برای پسر جوان که تصویر تازه ای از خودش نشان دهد؛ تصویری که شاید دختر جوان هم آن را پسند کند؛ یا اصلا از این کار خوشش نیاید.

نکته اساسی برای دختر جوان این است که او را همانطور که هست بپذیرند؛ با سابقه و شناسنامه ای که می تواند برای یکی مایه سرافکندگی باشد و برای یکی اصلا مهم نباشد و به این فکر کند که هر کسی هر جای این دنیا حتما سابقه و شناسنامه ای دارد که از دیگران پنهانش کرده است.

اینجاست که تفاوت دو برخورد را با دختر جوان می شود دید: برخورد پیرمردی که سرد و گرم روزگار را چشیده و برخورد پسر جوانی که حسادت درونش به اوج رسیده؛ سنگی که می خورد به شیشه ای و تهدیدی که ادامه پیدا می کند بی آنکه معلوم باشد بعد این واقعا چه می شود.