PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هو العشق # قسمت پنجم



"yalda"
10-20-2016, 01:03 AM
‍ ‍ 🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🍂
🌙✨داستــــــان شبـــــــ🌙✨

⬅️ #قسمت_پنـــجم

💕 هوالعشـــــ♥️ــــــق 💕

نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندی ازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده بہ دورمچ دستت.چقدرساده ای ومن بہ تازگےسادگـےرادوست دارم
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم.
💫🌼💫
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
بہ تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.چادربمن مےآیداین رادیشب پدرم وقتےفهمیدچہ تصمیمےگرفتہ ام بمن گفت.صدای فاطمه رشتہ افڪارم راپاره میڪند.
ریحانه؟...ریحان؟....الو
نگاهش میڪنم.
ڪجایـے؟ همینجا.چہ خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و بہ چفیہ وسربندش اشاره میڪنم)میخندد
🍃🌼🍃
خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت
بہ حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم
ای بدجنس نداشتم!دیگہ چفیہ ندارید؟
مڪث میڪند. اممم نه!همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم. فاطمه سادات؟ جونم داداش؟ بیا اینجا
💫💞💫
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوے سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے.
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید بیا!
✨❤️✨
(وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) این چیہ؟؟ شلواره!معلوم نیس؟؟
هرهرهر!جدی پرسیدم!مگہ برای اقاعلےنیست!؟
چرا امامیگہ فعلا نمیخوادبندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ ڪردن وسایل هستی.
🍃💖🍃
ازشون خیلـےتشڪرڪن!
باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!ریحانہ میگہ خیلـےباحالـے!!
وتولبخندمیزنـےمیدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
خواهش میڪنم!احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم نمیدانم ازچیست!
از چفیہ ات یا تو...

⏪ #ادامہ_دارد...

🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍂🍃🌺🍃