PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هو العشق # قسمت دوازدهم



"yalda"
10-22-2016, 05:09 PM
‍ ‍ 🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🍂
🌙✨داستــــــان شبـــــــ🌙✨

⬅️ #قسمت_دوازدهـــم

💕 هوالعشـــــ♥️ــــــق 💕


✍پتوراڪنارمیزنم،چشمهایم راریزوبہ ساعت نگاه میڪنم."سہ نیمہ شب!"
خوابم نمیبرد نگران حال پدربزرگم
زهراخانوم اخرڪارخودش راڪرد ومراشب نگہ داشت.بخود میپیچم
دستشویـےدرحیاط ومن ازتاریڪـےمیترسم!
تصورعبورازراه پلہ ورفتن بہ حیاط لرزش خفیفـےبہ تنم میندازد.بلندمیشوم ،شالم راروی سرم میندازم وباقدمهای آهستہ ازاتاق فاطمه خارج میشوم.دراتاقت بستہ است.حتمن آرام خوابیده ای!
یڪ دست راروی دیوار وبااحتیاط پلہ هاراپشت سرمیگذارم.
🌹🌹
آقاسجادبعدازشام براے انجام باقـےمانده ڪارهای فرهنگےپیش دوستانش به مسجدرفت.تووعلےاصغردریڪ اتاق خوابیدید و من هم همراه فاطمه.
سایه های سیاه،ڪوتاه وبلنداطرافم تڪان میخورند.قدمهایم راتندترمیڪنم ووارد حیاط میشوم.چندمترفاصلس یاچندکیلومتره؟؟
زیرلب نالہ میڪنم:ای خداچقد من ترسوام!
ترس ازتاریڪےراازڪودڪےداشتم.
چشمهایم رامیبندم و میدوم سمت دستشویـےڪه صدایـےسرجا میخڪوبم میڪند!
💞💞
صدای پچ پچ زمزمه!نکنہ جن!
ازترس بہ دیوارمیچسبم وسعےمیڪنم اطرافم رادرآن گنگـےوسیاهـےرصدڪنم!
اماهیچ چیزنیست جزسایه حوض ،درخت وتخت چوبـے!
زمزمہ قطع میشودوپشت سرش صدایـےدیگرگویـےڪسےداردپا روی زمین میڪشد!
قلبم گروپ گروپ میزند،گیج ازخودم میپرسم:صدا ازچیهہ
سرم رابـےاختیاربالامیگیرم روی پشت بام.سایه یڪ مرد!
ایستاده و بمن زل زده!!نفسم درسینہ حبس میشود.
یڪ دفعہ مینشیند ومن دیگر چیزے نمیبینم!!بـےاختیاربایڪ حرڪت سریع ازدیوارڪنده میشوم وسمت درمیدوم!
صدای خفہ درگلویم رارهامیڪنم:
🌷🌷
دززززدددد.دزد رو پشت بومهہ دزدد!
خودم راازپلہ هابالامیڪشم !گریہ وترس باهم ادغام میشوند دزد!
دراتاقت باز میشود وتوسراسیمہ بیرون مـےآیـے!
شوڪه نگاهت رابہ چهره ام میدوزی!!
سمتت می آیم ودیوانہ وارتڪرارمیڪنم:دزددد.الان فرااارمیڪنههه ڪو!!
بہ سقف اشاره میڪنم وبالکنت جواب میدهم:رو...رو...پش...پشت...بوم.. ..
فاطمه وعلـےاصغرهردوباچشمهای نگران ازاتاقشان بیرون مـےایند..
وتو باسرعت ازپلہ ها پایین میدوے...

⏪ #ادامہ_دارد...

🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍂🍃🌺🍃