PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هو العشق # قسمت نوزدهم



"yalda"
10-24-2016, 10:21 PM
‍ ‍ 🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂

🍂
🌙✨داستــــــان شبـــــــ🌙✨

⬅️ #قسمت_نــــوزدهــــم

💕 هوالعشـــــ♥️ــــــق 💕


✍موهایم رامیبافم وبا یڪ پاپیون صورتے پشت سرم میبندم.
زهراخانوم صدایم میڪند:
دخترم!بیاغذاتونوڪشیدم ببر بالا باعلےتو اتاق بخور.
درایینہ براے بار اخر بخود نگاه میڪنم.آرایش ملایم و یڪ پیراهن صورتے رنگ باگلهای ریز سفید.چشمهایم برق میزند و لبخند موزیانہ ای روے لبهایم نقش میبندد.
به اشپزخانہ میدوم سینےغذارا برمیدارم و بااحتیاط از پلہ ها بالا میروم.دوهفته از عقدمان میگذرد.
💝💝
کیفم رابالای پله ها گذاشته بودم خم میشوم از داخلش یڪ بسته پاستیل خرسے بیرون مےاورم و میگذارم داخل سینے
آهستہ قدم برمیدارم بسمت پشت اتاقت.چندتقه بہ درمیزنم.صدایت مے اید!
بفرمایید!
دررا باز میڪنم. و بالبخند وارد میشوم.
بادیدن من و پیراهن ڪوتاه تا زانو برق از سرت میپرد و سریع رویت را برمیگردانے سمت ڪتابخانه ات.
بفرمایید غذا اوردم!
🌹🌹
همون پایین میموندے میومدم سرسفره میخوردیم باخانواده!
ماما زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم.
دستت راروی ردیفے از ڪتاب های تفسیر قران میکشے و سڪوت میکنے.
سمت تختت مے ایم و سینے را روی زمین میگذارم .خودم هم تکیہ میدهم به تخت ودامنم رادورم پهن میکنم.
هنوزنگاهت بہ قفسه هاست.
نمیخوری؟ این چه لباسیہ پوشیدی!؟
چے پوشیدم مگه!
بازهم سکوت میڪنی.سربه زیر سمتم می آیـے و مقابلم میشینے
یک لحظہ سرت را بلند میکنے و خیره میشوی به چشمهایم.چقدر نگاهت رادوست دارم!
🌷🌷
ریحان!این ڪارا چیہ میکنے!؟
اسمم راگفتے بعد ازچهارده روز!
چیکار ڪردم!
داری میزنے زیر همہ چی!
زیر چی؟تو میتونے بری.
اره میگی میتونے بری ولی ڪارات.میخوای نگهم داری.مثل پدرم!
چه ڪاری عاخه؟!
همینا!من دنبال ڪارامم ڪه برم.چراسعی میکنے نگهم داری.هردو میدونیم منو تو درسته محرمیم.اما نباید پیوند بینمون عاطفے باشه!
چرانباشه!؟عصبے میشوی
دارم سعے میڪنم اروم بهت بفهمونم کارات غلطہ ریحانہ
من برات نمیمونم!
جملہ اخرت در وجودم شڪست
🌼🌼
توبرایم نمیمانے
می آیـے بلند شوی تابروی ڪہ مچ دستت رامیگیرم و سمت خودم میڪشم.و بابغض اسمت را میگویم ڪہ تعادلت راازدست میدهے و قبل ازینک روی من بیفتے دستت را به قفسہ ڪتابخانه میگیرے
این چہ کاریہ اخه!
دستت را ازدستم بیرون میکشے و باعصبانیت از اتاق بیرون میروی...
میدانم مقاومتت سرترسے است ڪہ داری از عاشقے
ازجایم بلند میشوم و روی تختت مینشینم.
قنددردلم اب میشود!اینکه شب درخانہ تان میمانم!

⏪ #ادامہ_دارد...

🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍂🍃🌺🍃