PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هو العشق # قسمت بيست و دوم



"yalda"
10-30-2016, 12:14 AM
‍ ‍ 🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🍂
🌙✨داستــــــان شبـــــــ🌙✨

⬅️ #قسمت_بیــست_و_دوم

💕 هوالعشـــــ♥️ــــــق 💕

✍همانطورڪه باقدمهای بلند سمتت مے آیم زیر لب ریز میخندم.مےایستےوسوار موتور میشوےهنوزمتوجہ حضور من نشده ای.من هم بی معطلے و باسرعت روی ترڪ موتورت میپرم و دستهایم را روے شانہ هایت میگذارم.شوڪه میشوے و بہ جلو میپری.سر میگردانے و بمن نگاه میکنے!سرڪج میکنم و لبخند بزرگے تحویلت میدهم!
✻🌼✻
سلام اقا!..چرا راه نمیفتے!؟
چی!!!...تو!...ڪجا برم!
اول خانوم رو برسون کلاس بعد خودت برو حوزه برسونمت؟
چیه خب!تنها برم؟
لطفا پیاده شو.قبلشم بگو بازی بعدیت چیه.!
چراپیاده شم؟...یعنے تن
اره این موقع صبح کلاس دارے مگه؟
_ بعله!
❀🌸❀
پوزخندی میزنے
کلاس داری یا تصمیم گرفتے داشته باشے
عصبـے پیاده میشوم.
نہ!تصمیمم چیز دیگس علےاڪبر!
این رامیگویم و بحالت دو ازت دور میشوم.
خیابان هنوز خلوت است و من پایین چادرم را گرفتہ ام و میدوم.نفس هایم به شماره مےافتد نمیخواهم پشت سرم رانگاه کنم.گرچہ میدانم دنبالم نمےآیـے.
به یڪ ڪوچہ باریڪ میرسم و داخل میروم...
به دیوار تڪیه میدهم و ازعمق دل قطرات اشڪم رارها میڪنم.
❁🌷❁
دستهایم را روے صورتم میگذارم،صدای هق هق درڪوچه میپیچد.
چنددقیقہ ای بهمان حال گذشت ڪه صدایـےمنوخطاب ڪرد:
خانومے چے شده نبینم اشکاتو!
دستم رااز روی صورتم برمیدارم،پلڪ هایم رااز اشک پاڪ و بسمت راست نگاه میکنم.پسرغریبه قد بلند و هیکلے باتیپ اسپرت ڪه دستهایش رادرجیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگاهم میڪند.
این وقت صبح؟؟..تنها!؟...قضیہ چیہ ها!
و بعد چشمڪ میزند!
گنگ نگاهش میکنم.هنوز سرم سنگین است.چندقدم نزدیکم مے آید...
♡🌹♡
خیلےنمیخوره چادری باشے!
و به سرم اشاره میکند.دستم رابے اراده بالا میبرم.روسری ام عقب رفتہ بود و موهایم پیدا بود.بسرعت روسری را جلو میڪشم ،برمیگردم ازڪوچه بیرون بروم ڪہ ازپشت ڪیفم رامیگردومیکشد.ترس بہ جانم مےافتد...
اقا ول ڪن!
سعے میکنم نگاهم رااز نگاهش بدزدم.قلبم درسینہ میڪوبد.ڪیفم رامیڪشم اما او محڪم نگهش میدارد...

⏪ #ادامہ_دارد...

🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍂🍃🌺🍃