PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هو العشق # قسمت بيست و هفتم



"yalda"
10-30-2016, 01:01 AM
‍ ‍ 🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🍂
🌙✨داستــــــان شبـــــــ🌙✨

⬅️ #قسمت_27_بخـش_اول

💕 هوالعشـــــ♥️ــــــق 💕

✍دیگر کافے بود!هرچه دادو بیداد ڪردی!کافیست هرچہ مرا شکستے و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم!نمیدانم چہ عکس العملے نشان میدهے اما دیگر ڪافیست برای این همه بی تفاوتے و سختے!دستهایم رامشت میکنم و لبهایم راروی هم فشارمیدهم
💝💝
.کلمات پشت هم ازدهانت خارج میشود و من همہ را مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بڪشانم و تحویلت دهم.لبهایم میلرزد و اشڪ به روی گونه هایم میلغزد..
تو بخاطر تحریڪ احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟
این جملہ ات میشود شلیک اخر به منے که انبوهے ازباروتم!سرم را بالا میگیرم و زل میزنم به چشمانت!دست سالمم رابالا مے آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم!
تو؟ تو غیرت داری؟داشتے ڪه الان دست من اینجورے نبود!اره آره گیرم ڪه من زدم زیر همہ چیز زدم زیر قول و حرفای طے شده.تو چی!توام بخاطر یمشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟
❤️❤️
چشمهایت گرد و گردتر میشوند.و من درحالیکہ ازشدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدهم
تو هنوز نفهمیدی ! بخواے نخواے من زنتم!شرعا و قانونا! شرع و قانون حرفای طے شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبہ ها بشکنے تا سرڪوچه ام نمیبرنت چہ برسہ مرز برا جنگ.میفهمے؟ من زنتم زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم ڪه تو یروزی میری.اما قرار نزاشتیم ڪہ همو له کنیم زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکہ پسر پیغمبرے آسید آسید از دهن
🌼🌼
رفیقات نمیفتہ!توڪه شاگرد اول حوزه ای ببینم حقے ڪه ازمن رو گردنتہ رو میدونے؟اون دنیا میخوای بگے حرف زدیم؟ اا؟چہ جالب! چهره ات هرلحظہ سرخ تر میشودصدایت میلرزد و بین حرف میپری بس ڪن!..بسه!
نہ چرا چرا بس ڪنم حدود یڪ ماهه که ساکت بودم هرچی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگہ نگفتے بگو.مگه عربده نڪشیدی بگو توضیح بده
🌸🌸
.ایناهمش توضیحہ اگر بعداز اتفاق دست من همہ چیو میسپردم بہ پدرم اینجور نمیشد. وقتے ڪه بابام فهمید تو بودی و من تنها راهے ڪلاس شدم بقدری عصبانے شد که میگفت همه چے تمومه! حتے پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدے ولے من جلوشو گرفتم و گفتم ڪه مقصر من بودم.بچہ بازی ڪردم نتونستے بیای دنبالم.نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتے خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی اره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشڪلت شام پارکو لباس الان منه؟ تو ڪه درس دین خوندی نمیفهمے تهمت گناه ڪبیرس! اره باشہ میگم حق باتوعه
باز میگویی..
گفتم بس کن!!
🌹🌹
نه گوش کن.اره کارای پارڪ برای این بودکہ حرصت رو دربیارم.اما این جا.فکر ڪردم تویے!چون مادرت گفتہ بود سجاد شب خونه نیست!حالا چے؟بازم حرف داری؟ بازم میخواے لهم ڪنی؟
دست باند پیچے شده ام را به سینہ ات میکوبم...
میدونے میدونی تو خیلے بدی! خیلے!از خدا میخوام ارزوی اون جنگ و دفاعو بدلت بزاره.
دیگر متوجہ حرڪاتم نیستم و پے در پے به سینہ ات میڪوبم
نه!من.من خیلے دیوونه ام! یه احمق! کہ هنوزم میگم دوست دارم.
💐💐
اره لعنتے دوست دارم اون دعامو پس میگیرم! برو باید بری! تقصیر خودم بودخودم ازاول قبول ڪردم
احساس میڪنم تنت درحال لرزیدن است.سرم را بالا میگیرم.گریہ میکنے.شدیدتراز من!! لبهایت راروی هم فشار میدهے و شانہ هایت تڪان میخورد
💖💖
.میخواهے چیزی بگویے کہ نگاهت بہ دست بخیہ خورده ام میفتد
ببین چیکار ڪردی ریحان!!
بازوام رامیگیری و بدنبال خود میکشے.بہ دستم نگاه میڪنم خون ازلابہ لای باند روی فرش میریزد.ازهال بیرون و هردو خشک میشویم..مادرت پایین پلہ ها ایستاده و اشڪ میریزد.فاطمه هم بالای پله ها ماتش برده
داداش تو چیڪار کردی؟
پس تمام این مدت حرفهایمان شنونده های دیگری هم داشت.همہ چیز فاش شد...

⏪ #ادامہ_دارد...

🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍂🍃🌺🍃