PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کابوس های روسی



-Hich
04-13-2017, 11:19 AM
گفتم نان،
و لعنت بر من!
اگر در این ده سال زندگی
یک بار
حتی یک بار
آن بوی نان را شنیده باشم
و دوباره سکوت...
قرینه است،
این درخت و آن درخت،
بر آبی بی انتهای بالاتر!
تنها جای تو خالی ست،
سبزه قبای خوابُ خیال من !
و دوباره خِش خِش گربه ی یاد تو
که به حیاط دلم برگشته است!
می نشینم
و در جمعیت نیمه روشن آن سوی پنجره
در ایستگاه دنبال کسی شبیه تو می گردم...
و خوب می دانم که کسی کس نمی شود
زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست!
پس بازی ها واقعا یک بازی اند و همین!
با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
و از او دور می شوم...
و هرچه دورتر می شوم،
شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود...
و باز سکوت!
آیا زنان از آن رو اسم اعظم عشق را از برند
که مادرند؟
نمی دانم!
چشم ها را می بندم تا همه ی تو را به یاد بیاورم:
هندسه ی پیراهنت،
عسل نگاهت،
و صدایت را
که شبیه فندک من است

حسین پناهی