PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حرفای شبونه با خدا...



!__Miss__!
11-09-2017, 03:58 AM
ساعت سه بعد از نیمه شبه... بدجور بیخوابی زده به سرم...حال عجیبی دارم...نمیدونم خوشحالم ، ناراحتم ، شوکه ام ، گیجم ... نمیدونم چمه. فقط همینقد میدونم که عجیبه...خدایا چمه من امشب؟ چرا یه دفه این همه حالمو گرفتی؟ خدایا چه لذتی میبری از اینکه این همه با من بازی میکنی؟خدایا من آدمش نیستم ، من آدم اینکه بخوای باهاش بازی کنی نیستم...خدایا به خودت قسم که ازت دلگیرم..خدایا تاکی آخه... من که با کسی کاری ندارم... چرا من باید همش مصیبت سرم بیاد...خدایا گاهی حس میکنم داری ازم انتقام میگیری ...خیلی چیزامو ازم تو دنیا واقعی گرفتی گفتم خدایا نوکرتم هرچی خودت میگی... تو دنیا مجازی کسی که بهش به دل بسته بودم ، اعتماد دوستامو ، آبرومو ازم گرفتی بازم گفتم شکرت و خندیدم...خدایا من دیگه چیزی ندارم که ازدست بدم،جز همین یه دوستی کمرنگ... التماست میکنم اینو ازم نگیر.. خدایا نزار من تاوان هوس و اشتباه یکی دیگه رو بدم....خدایا این همه منتظرموندم که بیاد... چند روزی بود به دلم انداخته بودی که میاد...حالا اومده.. اومده ولی دیگه مال من نیست...فقط یه دوسته برام...امابودنش منو تغییر میده...حالو هوامو تغییر میده... با اینکه دیگه چیزی بینمون نیست ولی نمیدونم چرا بودنش فقط برام حس دلگرمیه...آره حسودیم میشه به اینکه هستش ولی بامن نیست. حسودیم میشه وقتی خیلیارو میبینم که باهم اینقدر خوبن... ولی خدایا این حسادت دلیل این نیست که میخوام اذیتشون کنم که داری اینجوری همش میزنی پس سرم...
خدایا این یه دفه رو ازخیر ما بگذر... نوکرتم به مولا ..:12::12::12:
" هدیه "