PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شبـــــ زنده دارانـــــ



!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:50 AM
و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو [به منزله] نافله‏اى باشد امید كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند
(الإسراء ۷۹)

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:50 AM
بازهم روز رفـــــــت

ومن مــــاندم​

تیک تاک زمان خــــــــواب است

در بستـــــرم

نه برای خواب

بلکه برای مرور خـــــــاطـــرات تلخ دور از تو​

عــــــادت کرده ام به فکر تو

به بــــودن و نبـــــودنت...!

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:50 AM
الهی به مستان بزم شهود


به رندان آسوده از هست و بود


به دردي کشان ز خود بي خبر


به مستان بگذشته از خير و شر


به آن سينه چاکان شبهاي سرد


به ديوانگان گرفتار درد


به شب زنده داران بيدار دل


که هرگز نرفتند جز راه دل

مني ده که از دوست بويي برم


ز خمخانه او سبويي برم


اگر قطره اي زان مي چاره ساز


به جانم رساني رهم از مجاز

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:53 AM
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
هوا آرام
شب خاموش
راه ِآسمان ها باز

خيالم
چون کبوترهاي وحشي مي کند پرواز

رَوَد آنجا
که مي بافند کولي هاي جادو، گيسوي شب را

تنم را
از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند

تبسم هاي شيرين تورا با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس
سياهي تار مي بندد
چراغ ِماه
لرزان از نسيم سرد پاييز است

هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
زمان
در بستر شب خواب و بيدار است...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:54 AM
ياد آن شبها كه مست آرزو

رازهـــــــا گفتيم در مهتاب ها...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:54 AM
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب‌نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم‌پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته‌ی صبرم به مقراض غمت ببریده‌شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم‌رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک‌بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه‌ی وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

بی جمال عالم‌آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقی‌ست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:55 AM
امشب دلم را در غزل جا میگذارم
امشب تو را با عشق تنها میگذارم

مانند مجنون در خیابان خیالم
یک شاخه گل در راه لیلا میگذارم

فواره ام ، دانم سرانجامم سقوط است
اما مسیرم را به بالا میگذارم

دل را برای عشق ، امشب وقف کردم
کردار دنیا را به فردا میگذارم

از بچگی احساس میکردم که روزی
مانند مجنون سر به صحرا میگذارم

امشب خودم را در غزل محبوس کردم
امشب تو را با عشق تنها میگذارم

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:55 AM
شب است و سکوت است و ماه است و من…

!sh@yl!n!
11-26-2017, 11:55 AM
روزي به شب برم به صد اندوه سينه سوز

شب را سحر كنم به اميد كدام روز؟

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:20 PM
شب بود و ستاره بود و من بودم و ماه
شب رفت و ستاره رفت ، من ماندم آه

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:21 PM
باختم درعشق اماباختن تقدیرنیست/ساختم بادرد تنهایی مگرتقدیرچیست؟/خسته ام از این زندان که نامش زندگیست/ پس قشنگی های دنیا دست کیست ؟

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:21 PM
گلی دارم به دور از دیدگانم،
ولی ساکن میان قلب و جانم!
که گهگاهی کند یادی ز خاکش،
فدای آن گل و آن قلب پاکش
ولی افسوس که آن گل نیست با ما،
دلش با دیگری جسمش در اینجا ...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:21 PM
این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای او/آنکه درمهتاب باران شوق پیدایی نداشت/خواستم تاحرف خودراباغزل معناکنم /زیرباران نگاهش شعرمن معنایی نداشت.

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:22 PM
باز شب آمد و شد اول بیداری ها

من و سودای دل وفکر گرفتاری ها

شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات

خسته شد جان و تنم زین همه تکراری ها

در میان دو عدم این دو قدم راه چه بود

که کشیدیم در این مرحله بس خواری ها

دلخوشی ها چو سرابم سوی خود برد ولی

حیف از آن کوشش و طی کردن دشواری ها

نوجوانی به هوس رفت و از آن بر جا ماند

تنگی سینه و کم خوابی و بیماری ها

سرگذشتی گنه آلود و حیاتی مغشوش

خاطراتی سیه از ضبط خطا کاری ها

کورسویی نزد آخر به حیات ابدی

شمع جانم که فدا شد به وفاداری ها

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:22 PM
ب و دلتنگی و لبخند تلخ من از تلخی ها.......

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:23 PM
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی

آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو به من می رسد از دور

دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی

دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست

من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:23 PM
آن روز كه من پيشتوام شب نشود

وان شب كه تو در پيش مني روز مباد...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:24 PM
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا زجای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم

دیری ست که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم؟
نه بختِ بدِ مراست سامان
وای شب،نه تُراست هیچ پایان ...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:24 PM
انتهای شب،‎ ‎نگرانی‎ ‎هایت را‎ ‎به‎ ‎خدا بسپار‎ ‎و آسوده بخواب



خدا بیدار است...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:25 PM
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم

شب است،
جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور
و من اندیشناکم باز:
اگر باران کند سرریز از هر جای؟
اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟

در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟​

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:25 PM
رآه ِ گریزی نیستـــ

از خآطرآتی که هر شب در آغوشم می گیرند . . .

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:26 PM
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:26 PM
جای شب و روزمان عوض شده .....شبها بیدار ....و عجیب انکه روزها نیز به اجبار بیدار ...

روزا میخوابم سردرد میشم ناجور...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:27 PM
من در اين دوردستها به انتظار نور نشسته‌ام و غافل از بيم شبانه چشم به فرداي نيامده دوخته‌ام
با حال امروز ؛ قول فردايي روشنتر را مي دهم
وقتي هر كلام خود بغضي است بر روي گره كرده هاي پيش
مي‌خواهم سكوت را مهمان زبان خسته‌ام كنم چاره چيست!؟
باز من ماندم و اين من خسته تر از من و ...
هميشه خوب بودن و همواره خنديدن كاش آسان بود
كاش آسان بود ...
نگاه من تا سحرگاهان خوبتر از هر خوبی بودم و خندان‌تر از هر لبخندي
گناه از تو نيست !؟
گناه از من نيست!؟
حق با ماست و با هيچ‌ كس‌هاي دور و بر ما
در این خلوت خالی آنقدر دورمان شلوغ است كه هرگز "خود" نخواهیم بود
هرگز ...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:27 PM
من از نهایت شب حرف میزنم

و از نهایت تاریکی

اگر به خانه من آمدی

برای من ای مهربان چراغ بیار

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:27 PM
انتهای شب،‎ ‎نگرانی‎ ‎هایت را‎ ‎به‎ ‎خدا بسپار‎ ‎و آسوده بخواب.


خدا بیدار است​

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:28 PM
کاش من باشم و شب باشد و دلدار تو باشی
کاشکی بر سر بالین من اینبار تو باشی
بوسه از گونه ی من کاش شفا بود که یک شب
گونه نزدیک تو بگذارم و بیمار تو باشی
مانده ام نقطه ی بی حاصل این دایره عمری
تا که بر چرخه ی این دایره پرگار تو باشی
دیگرم واهمه ای نیست از این کوه چو ریزد
گر در این حادثه دهقان فداکار تو باشی
گر چه خوش می زند اینبار ولی نیست صدایی
کاش آنکس که زند زخمه بر این تار تو باشی
کوچه غمگین شده از هجمه ی اغیار ولیکن
بگذرم از همه این بار اگر یار تو باشی
گفت شاهد چه کنم با دل بیگانه پرستم
کاش می شد که بجای همه اغیار تو باشی

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:28 PM
بی تاب تر از جـــــــــانِ پریشان در شب
بی خواب تر از گردش هذیان بر لب
بی رویتِ روی او بلاتکلیفم
مثلِ گلِ آفتابگردان در شب...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:29 PM
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن " وگ دار" می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.
شب است،
جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز:
ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:29 PM
رفت در ظلمت شب این شبو شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دگر از آن کوچه گذر هم...

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.....

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:29 PM
از نی بی نوا می نويسم
از سکوت صدا می نويسم
از شب و گريه ها می نويسم
بی تو بيهوده را می نويسم
در شگفتم چرا می نويسم.

صبر سنگم صبوری صدا نيست
مرگ سنگينم از من جدا نيست
جز شکستن مرا ماجرا نيست
نی غلط گفتم اينم روا نيست
واژه واژه تو را می نويسم.

دل به جان از تن آسايی من
خسته از سينه فرسايی من
در قفس روح صحرايی من
دست تنهای تنهايی من
تا ندارد صدا می نويسم.

بوی تو بوی گل های خانه
بوی سبزينگی در جوانه
بوی دلتنگی محرمانه
من تو را در غزل در ترانه
از رفاقت جدا می نويسم.

اين سفر با تو مجنون ديگر
آسمان دشت و آهو کبوتر
هر دو پايم قلم جاده دفتر
تکيه چون می کنم بر صنوبر
از تو بالا بلا می نويسم.

اين صدا در من از شاعری نيست
شيون اهل زبان آوری نيست
اين منم اين منم ديگری نيست
نزد صاحبدلان کافری نيست
از تو يا از خدا می نويسم.

خنده ام خار پهلوی سبزه
گريه ام سر به زانوی سبزه
ای غزال غزلجوی سبزه
پشت شب پای گل روی سبزه
من تو را هر کجا می نويسم.

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:31 PM
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا درین پرده جز اندیشه ی او نگذارم ...
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم ...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:31 PM
روز اگر زود گذشت و نچیدیم گل سرخ

غروب رو نگیریم

ز تاریکی شب

که سحر می رسد از راه و درون چشمش

اثر روشن صبح دگري مشهود است

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:32 PM

بمان ای شب که تاریکی و بیداری دلم خواهد
برو ای مه که اندوه شب تاری دلم خواهد
بیا ای غم، بیا ای مونس شبهای تار من
که امشب از تو همدردی و همکاری دلم خواهد
بسوز ای جان که جانی آتش افروز آرزو دارم
بکاه ای تن که رنجوری و بیماری دلم خواهد
برنجان و بنالانم، بگریان و بسوزانم
که سوز و اشک و آه و ناله و زاری دلم خواهد
کنار و بوس و آغوش تو ارزانی به بی دردان
که من دنیای دردم عاشق آزاری دلم خواهد
غم عشقی کرامات کردۀ جان و دل ما را
که حق نشناسم ار یک ذره غمخواری دلم خواهد
بجز روی تو و موی تو و چشم نکوی تو
ز هر چه در دو عالم هست بیزاری دلم خواهد

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:32 PM
خواب هایِ خوب و بــد زیــاد می بیـنم

و هَر شـب

تـو نـزدیک هَمــان خـوابِ خوبــم هستی

فــکر می کنـم

تــا خوشبـختیم

یـک غَلـت دیــگر مانده

و ایـن غَلتــــهای لعـنتی

مـن را

از خواب بیدار میکنـند هَـر شب .

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:32 PM
عاشقی افسانه شد شب زنده داران راچه شد
دور عشق ای دل سر آمد بیقراران را چه شد
مهر در دلها نیابی غمگساران را چه شد
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
…….
پهنه رود صفاهان همچو دشت نینواست
چشمه سارانش ز جوش افتاده گویی سالهاست
زنده رودش را بخوانی مرده رود اکنون بجاست
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
……
میهن ما مبتلای دردهای بی دواست
آدمی در گیر و دار بندوبست اغنیاست
روزگاری طی شد اما تکسواری بر نخاست
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشیدو سعی باد و باران را چه شد
…….
خاک پاکان بود و مهد تر زبانان این دیار
ملک نیکان بود و بوم پاک جانان این دیار
زادگاه مهر بودو مهر داران این دیار
شهر یاران بودو خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
…….
سرخ رو دشت و دمن از رویش آلاله هاست
با طراوت شاخه های سنبل از باد صباست
غنچه از هرسو بر آمد بلبل شیدا کجاست
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
…….
ظلم کوشان آتشی در دودمان افکنده اند
رادمردان نیزه و تیرو کمان افکنده اند
نکته دانان تیغ تاثیر زبان افکنده اند
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
…….
از در میخانه دوش این نغمه می آمد به گوش
رمز هستی را نمیدانی نکویی می بنوش
با خبر از عالم بالا نمیگردی مکوش
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روز گاران را چه شد

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:32 PM
شب و ناله های نهان در گلو......

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:33 PM
پنجره را به پهنای جهان میگشایم
جاده تهی است.درخت گرانبار شب است.
ساقه نمیلرزد.آب از رفتن خسته است.تو نیستی نوسان نیست...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:34 PM
غبار نیلی شبها راهم می گرفت
و غریو ریگ روان خوابم می ربود
چه رویاها که پاره نشد!
و چه نزدیک ها که دور نرفت!
و من بر رشته ی صدایی ره سپردم
که پایانش در تو بود
آمدم تا تو را بویم
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاسِ این همه راهی که آمدم.

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:34 PM
در انتهای شب،‎ ‎

نگرانی‎ ‎هایت را‎ ‎به‎ ‎خدا بسپار‎

‎و آسوده بخواب. ​


خدا بیدار است...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:35 PM
نیستی‌ و نمی‌‌دانی که

شبهایم،

روزها طول می‌کشد ...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:35 PM
شهد لب های نگارم گشته قوت غالبم
من چگونه فطریه باید بپردازم خدا؟

گفته ای باشد روا بر مستمندان فطریه
من گدای کوی یارم، می شود بر من روا؟؟؟


من كه جاي خوردن افطار مي بوسم تو را

مانده ام فطريه ام گندم بود يا نيشكر ...


: یک هلال نازکی رؤیت شد و گفتند: عید

من چه گویم که چو تو ماه تمامی دیده ام؟

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:35 PM
گناهِ من نیست اگر دیده نمی‌شوی.

شب است

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:36 PM
گفتم روم كه چشمت مايل به خواب ناز است
بگشود زلف و گفتا بنشين كه شب دراز است

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:36 PM
شب بی‌ تو،

عمر نوح و صبر ایوب

را می‌خواهد،

که صبح شود ...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:37 PM
هر روز


در ازدحام ِ خیابان های شهر


نگاه در نگاه ِ کسی


عاشق می شویم .





شب که می رسد ،


عشق مان را


خمیازه می کشیم ،


به بستر می بریم ،


باطل می کنیم !

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:37 PM
قصهٔ ما،

طول و تفسیر نداشت...

تو آمدی و رفتی‌

و من

دیگر خوابم نبرد...

!sh@yl!n!
11-26-2017, 01:38 PM
شب , قراریست که ستاره

برای بوسیدن ماه میگذارد

وچه زیباست شرم زمین

که خودش را به خواب میزند