PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مخوان حدیث رهایی



!!yalda!!
08-28-2015, 02:30 PM
به روی سیل گشادیم راه خانه ی خویشبه دست برق سپردیم آشیانه ی خویش

مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا

همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش


به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را

به دست خویش که آتش زند به خانهٔ خویش


مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا

به ناله سحر و گریه شبانهٔ خویش


ز رشک تا که هلاکم کند به دامن غیر

چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش


رهی به ناله دهی چند دردسر ما را؟

بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش











ز جام آینه گون پرتو شراب دمید
خیال خواب چه داری ؟ که آفتاب دمید


درون اشک من افتاد نقش اندامش

به خنده گفت : که نیلوفری ز آب دمید


ز جامه گشت پدیدار گوی سینه او

ستاره ای ز گریبان ماهتاب دمید


کشید دانه امید ما سری از خاک

که برق خنده زنان از دل سحاب دمید


بباد رفت امیدی که داشتم از خلق

فریب بود فروغی که از سراب دمید


غبار تربت ما بوی گل دهد گویی

که جای لاله ازین خاک مشک ناب دمید


رهی چو برق شتابنده خنده ای زد و رفت

دمی نماند چو نوری که از شهاب دمید