PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : من اگر برخیزم- حمید مصدق



*Ava*
05-07-2015, 05:23 PM
من اگر برخیزم

دشتها نام تو را می گویند

کوه ها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند

در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟

در تو این قصه ی پرهیز_ که چه؟

در من این شعله ی عصیان نیاز

در تو دمسردی پائیز _که چه؟

حرف را باید زد

درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنایی با شور؟

و جدایی با درد؟

و نشستن در بهت فراموشی

_یا غرق غرور؟

سینه ام آینه ایست با غباری از غم

تو به لبخندی از این آئینه بزدای غبار



آشیان تهی دست مرا

مرغ دستان تو پر می سازند

آه مگذار دستان من آن اعتمادی که به دستان تو دارد را

به فراموشی ها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه می گویم آه...

با تو اکنون چه فراموشی ها

با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست.



تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من



من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند