Anil199
09-20-2015, 10:03 AM
جزیره سرسبز و پر علف است که در آن گاوی خوش خوراک
زندگی میکند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را میخورد
و چاق و فربه میشود. هنگام شب که به استراحت مشغو
ل است یکسره در غم فرداست.آیا فردا چیزی برای خوردن
پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج میبرد و
نمیخوابد و مثل موی لاغر و باریک میشود. صبح صحرا
سبز
و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمر گاو میرسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول میشود و تا شب میچرد و چاق و فربه
میشود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا میکند یا نه؟ لاغر و باریک میشود. سالیان سال است که کار گاو همین
است اما او هیچ وقت با خود فکر نکرده که من سالهاست از این علفزار میخورم و علف همیشه هست و تمام نمیشود، پس چرا باید
غمناک باشم؟
*تفسیر داستان: گاو، رمزِ نفسِ زیاده طلبِ انسان است و صحرا هم این دنیاست. آدمیزاد، بیقرار و ناآرام و بیمناک است.
زندگی میکند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را میخورد
و چاق و فربه میشود. هنگام شب که به استراحت مشغو
ل است یکسره در غم فرداست.آیا فردا چیزی برای خوردن
پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج میبرد و
نمیخوابد و مثل موی لاغر و باریک میشود. صبح صحرا
سبز
و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمر گاو میرسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول میشود و تا شب میچرد و چاق و فربه
میشود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا میکند یا نه؟ لاغر و باریک میشود. سالیان سال است که کار گاو همین
است اما او هیچ وقت با خود فکر نکرده که من سالهاست از این علفزار میخورم و علف همیشه هست و تمام نمیشود، پس چرا باید
غمناک باشم؟
*تفسیر داستان: گاو، رمزِ نفسِ زیاده طلبِ انسان است و صحرا هم این دنیاست. آدمیزاد، بیقرار و ناآرام و بیمناک است.