Anil199
09-23-2015, 11:33 AM
زن و شوهر جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می رانندند.آنه از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن:یواش تر برو من می ترسم.
مرد:نه اینجوری خیلی بهتره.
زن:خواهش می کنم من خیلی می ترسم.
مرد:اول باید بگی دوستم داری.
زن:دوست دارم حالا یواش تر برو.
مرد:مرا محکم بگیر.
زن:گرفتم حالا یواش تر برو.
مرد:به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری آخه اذیتم می کنه.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد یکی از دو سرنشین جان خود را از دست داد.
.
.
.
.
مرد از بریدن ترمز آگاه شده بود اما بدون اینکه زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود
زن:یواش تر برو من می ترسم.
مرد:نه اینجوری خیلی بهتره.
زن:خواهش می کنم من خیلی می ترسم.
مرد:اول باید بگی دوستم داری.
زن:دوست دارم حالا یواش تر برو.
مرد:مرا محکم بگیر.
زن:گرفتم حالا یواش تر برو.
مرد:به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری آخه اذیتم می کنه.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد یکی از دو سرنشین جان خود را از دست داد.
.
.
.
.
مرد از بریدن ترمز آگاه شده بود اما بدون اینکه زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود