1- از هیچ چیز به اندازه عشق سخن نگفته‌اند. اغلب داستان‌ها، فیلم‌ها و آثار هنری درباره عشق‌ است.

بسیاری از رمان‌نویسان كاری جز خلق آدم‌هایی با ماجراهای پركشمكش عاشقانه نكردند(كه كم كاری هم نیست البته).

در موقعیت های مختلف و زمان های متفاوت با فرهنگ های گوناگون درباره این پدیده حرف ها زده شده و با این حال انگار كه برای ما عشق هر روز مبهم تر می شود.

تنها آدم های پرت و از همه جا بی خبر می توانند عشق را در یك خط تعریف كنند وگرنه هیچ​یك از ما نمی توانیم حتی در ده ها صفحه بگوییم عشق چیست.

اما آدمیان ـ بیشتر آدمیان ـ در دوره ای از زندگی خود حالی داشته اند كه آن را عشق نامیده اند؛ بنابراین با كمترین وضوح و شفافیت معنایی، عشق یكی از پرتكرارترین دغدغه های روزمره آدم هاست.



عشق در گفتار بسیاری از انسان ها آنقدر بزرگ شده است كه گویی تنها حقیقت عالم است. عرفا به طور كلی عشق را اساس و اصل دانسته اند؛

حالتی پایدار كه گویی در زندگی اگر فارغ از آن شوند، راه خود را گم كرده و از صراط مستقیم خارج شده اند. عشق را برخی آری گفتن به زندگی و شادی بیكران و عده ای دیگر سراسر غم و حرمان می دانند.

متعلق عشق هم همیشه بسیار متفاوت بوده است، عده ای علاقه خود به شغل شان را عشق نامیده اند؛ برای مثال بسیاری از بازیگران،

نقاشان، موسیقیدانان و به طور كلی هنرمندان كه درباره شغلشان زیاد هم حرف می زنند از عشق به كار خود می گویند؛ حتی در بین آنها هستند

كسانی كه می گویند «با كارمان ازدواج كردیم»! گویی كه كار آنقدر در زندگی آنها بزرگ شده كه جای مسائل مهم زندگی شان را گرفته است.

متعلق عشق خیلی ها فرزندشان است، برخی عاشق خانه، برخی دیگر عاشق پول، برخی عشق شكلات اند و برخی عاشق ساعت های قدیمی.

بله عشق آنقدر مبهم است كه می توان به اندازه گروه های مختلفی از آدم ها برایش مصداق و معنا پیدا كرد.