من را به شکل آدم تنهای دیگری
تبعید کرده اند به دنیای دیگری
تا اینکه یک غروب همین چند وقت پیش
تو آمدی به هیئت حوای دیگری
من را به شکل آدم تنهای دیگری
تبعید کرده اند به دنیای دیگری
تا اینکه یک غروب همین چند وقت پیش
تو آمدی به هیئت حوای دیگری
ای عشق مدتی است دلم غرق لذت است
بخشیده ای به درد تو معنای دیگری
با خلق تو گذاشت خدا جن و انس را
ناکام در جواب معمای دیگری
عمری است در غزل سخن از حسن یوسف است
دیگر رسیده نوبت زیبای دیگری
اینبار چند میوه ی نارنج لازم است؟
در من حلول کرده زلیخای دیگری
پایان قصه هیچکسی جز من و تو نیست
اینبار من کنار توام جای دیگری
گفتی که شعرهام شبیه گذشته نیست
طبعم رسیده است به امضای دیگری
كفاره شعرى كه نخواندیم و قضا شد
با ركعتى از وصف دو ابروت ادا شد
حالم چو جوانى است كه یك موى سپیدش
در چهره فرسوده آیینه دو تا شد
تا بابل آغوش تو باز است نپرسى
نمرود چرا در دل تورات خدا شد
صدها گره در كار من و شعر من افتاد
وقتى گره موى غزل پیچ تو وا شد
به جنونم می كشانی وقتی كه در تكرار كوتاه
یك دیدار به رفتن می اندیشی ..
رفتن یعنی
وداع با چشمان مهربان و آرام تو
و غرق شدن در دریایی از اندوه و غم ..
رفتن برای من همیشه تلخ و دردناك است
و من نمی دانم تو چرا این قدر دیر آمدی
و زود می روی ؟
ما نه سقراط، نه افلاطونیم
منطق و فلسفهی اکنونیم
هرچه همرنگ جماعت بشویم
باز هم وصلهی ناهمگونیم
از تماشای انار لب رود
سیرچشمیم ولی دلخونیم
من و آیینه به هم مجتاجیم
من و آیینه به هم مدیونیم
به طوافم مبر ای سرگردان
ما از این دایرهها بیرونیم