کسی بیاید و ما را به کوچه ها ببرد
به ما برای رسیدن به هم توان بدهد
بگو ، مگر برساند کسی به گوش خدا
که از نگاهش سهمی به عاشقان بدهد
کسی بیاید و ما را به کوچه ها ببرد
به ما برای رسیدن به هم توان بدهد
بگو ، مگر برساند کسی به گوش خدا
که از نگاهش سهمی به عاشقان بدهد
برای هر دل تنها دلی ردیف کند
به هر نگاه جوان یار مهربان بدهد
خدا که اینهمه خوب است کاش امر کند
کمی زمانه به ما روی خوش نشان بدهد
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!
آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت
حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت!
گاهی همین که دل به کسی بستهای، بس است
بغضت ترکترک شدو نشکستهای، بس است
گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری
از خود غریبهتر شدی و خستهای، بس است
اهل زمین همیشه زمینگیر میشوند
یک بال اگر از این قفست رَستهای، بس است
در مرزِ عشق و وصل، تو ابنالسّلام باش
با اینهمه تضاد،چو پیوستهای،بس است
این دور، دورِ حدِّ اقلهای عاشقیست
در حدّ یک نگاه که وابستهای، بس است
می داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست!
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ، مدت هاست!
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست!
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست!