« پَریدن بی پَر » و « بالیدن بی بال »!
من زندگي را چون « شمعي فروزان » در میان « جمعی پریشان » ديدم كه گاه بايد آن را « سوخت » تا نوري « افروخت » . « فرزانگان سوزمند » و « فرهیختگان ورجاوند »؛
خود را « می سوزند » تا دیگران را « بسازند».
آنان بر سقف شب « قندیل بلور می آویزند»و در رگ هایش « نیل نور می ریزند ».
شب ستیزان « پَر » را برای « پَریدن » می خواهند و « بال » را برای « بالیدن »،اما چه کنند آن گاه که « پَر »شان را « شکسته اند » و « بالِ »شان را « بسته اند»؟!کدام پرنده « بی پر، پریده » و « بی بال ،بالیده »؟!ولی در این شهر « پَریدن بی پَر » و « بالیدن بی بال » را باید آموخت!
بی بال و پر پریدن رسم تبارِ ماستاین سوز و سازش ما عمری است کارِماست