صداقت
🍷
#حکایت

واعظی بر منبر سخن می گفت .
یڪی از مجلسیان گریه ای سخت می ڪرد. واعظ گفت:
ای مردمان! صداقت از این مرد بیاموزید ڪه این همه با سوز گریه می ڪند .
مرد برخاست و بگفت:
من نمی دانم ڪه تو چه می گویی .
اما من بزڪی سرخ داشتم ریش تو به ریش آن بزڪ می ماند . در این دو روز سقط شد. هر گاه تو ریش می جنبانی مرا از آن بزڪ یاد می آید و گریه بر من غالب می شود .