نماينده ی دروغگو!
روزي معلم سر كلاس به يكي از شاگردان گفت: درس 'چوپان دروغگو' را بخوان.
بچه زد زير گريه و گفت : نمي توانم، آقا معلم!
معلم پرسيد: چرا؟!
بچه پاسخ داد: آقا! پدرم اين صفحه را از كتابم پاره كرده.
معلم بر آشفت و جويا شد : به چه دليل؟!!!
پسره با لحني لرزان گفت : آقا معلم! پدرم چوپان است. از خواندن اين درس سخت خشمگين شد و رو به من گفت :
من و پدرم و پدر بزرگم و بسياري از پيامبران چوپان بوديم و هيچ پيامبري دروغگو نبوده است. اما يك نفر در ده ما پيدا شد و گفت :
به من راي بدهيد تا براي شما مدرسه بسازم، خانه بهداشت درست كنم ، جاده كشي كنم برای روستا و به بچه هايتان شغل ايجاد كنم و ...
ما هم باور كرديم و به او راي داديم و آقا شد نماينده مجلس و به هيچ يك از حرف هايش هم عمل نكرد، هیچ؛ حالا جواب سلاممان را هم نمي دهد.
به معلمت بگو : اين صفحه را پاره كردم تا به جاي چوپان درغگو درس جديد
"نماينده ی دروغگو" را تدريس كند.