روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید، مرد رو به پزشک کردو از غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.
مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها از…
مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم
پزشک به مرد گفت: من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تورا حل نمایید.
به فلان سیرک برو او دلقک معروف شهر است.
کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود. هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود.
مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کرد و گفت: مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
توقع خوب بودن در تمام لحظه ها را از کسی نداشته باش..
توقع آرام بودن و خوش رفتار بودن ..
حق اشتباه را به تمام آدم ها بده ..
حق بد رفتاری، تندی ، و عصبانیت!
حق اشتباهات کوچک ، بزرگ و حتی جبران ناپذیر!
واقعیت اینگونه است ک
ه رفتار آدم ها به مرور اتفاقاتی که برایشان می افتد تغییر میکند..
به مرور درد ها و سختی ها و رنج های کوچک و بزرگی که زندگی به ان ها تحمیل میکند..
مثلا تو نمیدانی دیروز برای من چگونه بود؟
پریروز ، هفته پیش اصلا..
حس آدم ها ، روی پیشانیشان حک نشده ..
حد تحملشان هم ..
شاید اتفاقی فرای تحمل،
برای من بیفتد و تو حتی نفهمی فرای تحمل یعنی چه؟
آدم ها به همان اندازه که حق دارند دوست داشته باشند ،
به همان اندازه هم اجازه دارند متنفر باشند ..
کاش در لحظه ی انفجار آدم ها از غم ،
از تمام سختی هایی که شاید به موجب قوی نبودن و تحمل های کَمِشان میکشند، آرام باشیم و باور کنیم
که هیچ کدام از آدم های زمین مجبور نیستند
قوی و محکم و شکست ناپذیر باشند ..
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.