وقتی دلت میشکنه دیگه هیچوقت شبیه اولت نمیشی و کسی که باعث شکستن دلت شده و بارها بهش فرصت دادی اما اون به جای جبران باز به رفتارهای سابقش ادامه داده رو دیگه نمیتوانی ببخشی .. حالا وقت آن رسیده که واسه همیشه از زندگی و قلبت بیرون کنی ..

وقتی فکر میکنی زمانی حاضر بودی هر کاری بکنی تا به او آرامش و شادی رو هدیه بدی ولی با آزارهای روحی که بهت وارد کرده الان تو رو به جایی رسونده که حس شیرین دوست داشتن را با مزه تلخ نفرت عوض کردی ..

قبلا تمام شب و روز را به انتظار دیدن دوباره اش با شوق و امید سپری میکردی اما حالا هر وقت مجبور میشی به دیدنش بری و یا جایی میری که اون هم حضور داره مدام با زمان طفره میری تا دیرتر به مکانی که اون هم آنجا حضور داره برسی .. وقتی تو رابطه های عاشقی لجبازی و آزارهای پنهانی وارد میشه عشق بین آن دو نفر به مرور زمان کمرنگ میشه و حس تنقر بوجود میاد ..

قبلا وقتی کنارت می نشست پنهانی تو دلت شادی میکردی ولی حالا کاری کرده که وقتی میاد پیشت به بهانه ای ازش دور میشی .. کاش می فهمید تمام لجبازی ها و بی محلی هایی که شاید هم از شدت عشق زیادش بوده الان باعث شده تو ازش خسته بشی و مثل سابق دلت به دلش دیگه بند نیست .. عشق زیاد هم گاهی با خودش آزار دارد اما آدمهای امروزی افسانه نیستند زود از بی محلی و آزار خسته میشوند ..

این روزها دارم تمرین فراموش کردن میکنم آنقدر که در پایان این دفتر او را در خاطراتم دار خواهم زد .. کاش درک کنیم زندگی کوتاه است و شاید به اندازه گفتن یک دوست دارم فرصت جبران نباشد .. این عشق چیزی نبود که من تو قصه ها خونده بودم ..