حق داشتی که محو تماشا نمی شدی
درگیر بی قراری دریا نمی شدی

حق داشتی که بگذری از من به سادگی
آخر تو که شکسته و تنها نمی شدی

فرقی نداشت ، بود و نبودم برای تو
گم میشدم مدام و تو پیدا نمی شدی

با هر نفس خیال تو از من عبور کرد
پابند التماس نفس ها نمی شدی

هرگز نشد که از دل تو با خبر شوم
ای کاش بی بهانه معما نمی شدی

شاید اگر که عشق دلم را نمی شکست
در شعر من تو اینهمه زیبا نمی شدی

رفتی و مانده ام من و دلتنگی و سکوت
دنیای کوچکی که در آن جا نمی شدی