صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 44

موضوع: ریشه ی اصطلاحات و ضرب المثل های ایرانی

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #چوب_توی_آستین_کردن

    هرگاه کسی در مقام معارضه و مبارزه بالاتر و قویتر از خود برآید از باب هشدار و تهدید به او گفته می شود :« با او درنیفت و چوب توی آستینت می کند » یا به شکل دیگر :« طرف قوی است . حریفش نیستی و چوب توی آستینت می کند .»

    به طوری که در کتب تاریخی مسطور است در ازمنه و اعصار گذشته که حکومت استبدادی و خودکامی و خودکامگی همه جا حکمفرما بود محکومان وگناهکاران را به انواع و اقسام مختلفه تنبیه ومجازات می کردند تا درس عبرتی برای سایرین باشد و خیال طغیان و سرکشی وتجاوز به حقوق دیگران را در سر نپرورانند .

    تنبیه و مجازات به تناسب شدت و ضعف جرم گناهکاران به سه شکل انجام می گرفت . مجازات مرگ ، مجازات قطع و نقص عضو، مجازاتی که موجب درد و ناراحتی می شد .

    اگرچه درعصرحاضرمحکومان به اعدام را به وسیله چوبه دار یا تیرباران یا دراطاق گاز و یا روی صندلی الکتریکی اعدام میکنند ، ولی انوع و اقسام مجازاتی که در ادوار گذشته منتهی به مرگ محکوم می شد عبارت بود از: سربریدن ، شکم دریدن ، طناب در گلو انداختن وخفه کردن ، شقه کردن ، ازکمر دو نیمه کردن ، زنده پوست کردن و...

    مجازات قطع و نقص عضو که درباره محکومان درجه دوم به کار می رفت عبارت بود: چشم ازحدقه درآوردن ، آهن تفته جلوی چشم عبوردادن و نور روشنایی چشم را سلب کردن ، دست و پا و گوش وبینی بریدن ، دندان شکستن ، لب دوختن وجز اینها که منتهی به مرگ نمی شد ولی محکوم بیچاره دچار نقص عضو می گردید .

    مجازات محکومان درجه سوم عبارت بود از: چوب و تازیانه بر کف وکفل محکوم زدن ، وارونه از درخت آویزان کردن ، وارونه روی دو دست ایستادن ، روی یکپای ایستادن و بالاخره چوب توی آستین محکوم کردن و مدتی او را به آن شکل وهیبت برپای داشتن بوده است .

    طرز و ترتیب کار این بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و آنگاه چوب محکم و غیر قابل انحنایی را به موازات دستهای محکوم از آستین لباسش عبورمی دادند و از آستین دیگر خارج میکردند . سپس مچ دستها و انتهای آستین محکوم را با طنابی محکم به آن چوب می بستند به قسمی که دستها به حالت افقی باقی بماند و نتواند آن را به چپ و راست و بالا و پایین حرکت دهد .

    محکوم را با توجه به کیفیت واهمیت خلافی که از او سرزده باشد مدتی به این شکل و هیبت در فضای باز نگاه می داشتند تا پشه ومگس و سایر حشرات مزاحم و چندش آور بر سروصورتش بنشینند و اونتواند آنها را از خود دفع کند . مجازات چوب توی آستین کردن اگر چه مرگ آور نبود و موجب نقص عضو نمی شد ولی پیداست که دستهای محکوم بر اثر سکون و بی حرکت بودن رفته رفته کرخت وبی حس می شد و مخصوصاً هجوم و حملات پشه ها و مگسها برسروصورتش چنان ناراحت کننده و چندش آور بود که دیر زمانی نمیگذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و ازعمل خلافش اظهار ندامت و پشیمانی کرده طلب عفو و بخشش میکرد

  2. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #آنکس_که_مصیبت_دید_قدر_عافیت _میداند

    پادشاهی با نوکرش در کشتی نشست تا سفر کند ، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را می دید و تا آن وقت رنجهای دریانوردی را ندیده بود ، از ترس به گریه و زاری و لرزه افتاد و بی تابی کرد ، هرچه او را دلداری دادند آرام نگرفت ، ناآرامی او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد ، اطرافیان شاه در فکر چاره جویی بودند ، تا اینکه حکیمی به شاه گفت : ((اگر فرمان دهی من او را به طریقی آرام و خاموش می کنم .))

    شاه گفت : اگر چنین کنی نهایت لطف را به من نموده ای حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانی را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد می زد مرا کمک کنید ! مرا نجات دهید ! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتی کشیدند. او در گوشه ای از کشتی خاموش نشست و دیگر چیزی نگفت .

    شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید : ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید ؟ ))

    حکیم جواب داد : ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.))

    ای پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند

    معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است

    حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف

    از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

    فرق است میان آنکه یارش در بر

    با آنکه دو چشم انتظارش بر در

  4. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  5. Top | #13

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #نه_آتش_زیرش_کن_نه_جارو_توی_س رش_بزن

    مردی از دهکده ای به شهر آمده بود. در بازار از دکه باروت سازی گذشت که شوره می‌پخت. هر دم آتش زیر دیگ را تیز می‌کرد و چون دیگ به کف می‌نشست با جارویی که در دست داشت بر کف‌ها می‌کوفت تا فرو نشیند. یک چند در کار او نگریست و چون دید او خود با تیز کردن آتش سبب کف کردن دیگ می‌شود به نصیحت گفت: «برادر! نه آتش زیرش کن، نه جارو تو سرش بزن!»
    پیامها

    1. انسان باید از افراط و تفریط پرهیز کند.
    2. زیاده‌روی و افراط همان مقدار کار را خراب می‌کند که تفریط و کوتاهی.
    3. اعتدال و میانه‌روی بهترین راه به سرانجام رسیدن کارهاست.
    موارد کاربرد:
    1. برای کسی که در کارهای خود تعادل ندارد و یا افراط می‌کند و یا تفریط.
    2. در مذمت و نکوهش افراط و تفریط در کارها

  6. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  7. Top | #14

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #تا_کور_شود_هر_آنکه_نتواند_د د

    یکی بود یکی نبود . یک لاک پشت و دو مرغابی با هم توی آب شنا می کردند . عده ای از مرغابی ها هم پرواز می کردند . لاک پشت بیشتر توی خشکی بود . این سه با هم خیلی دوست شده بودند ! روزی آب برکه کم شد و در حال خشک شدن بود . مرغابی ها تصمیم گرفتند آن جا را ترک کنند و به جایی بروند که هم خوش آب و هوا باشد و هم آب و آبادانی داشته باشد ، ولی چون نمی توانستند دوست شان را تنها بگذارند تکه چوبی پیدا کردند و هر کدام از یک طرف آن گرفته و قصد پرواز کردند و به لاک پشت هم گفتند که با دندان های محکمت چوب را بگیر و هر چه شنیدی جواب نده وگرنه به پایین پرتاب می شوی !
    وقتی که حرکت کردند تمام کسانی که از پایین آن ها را می دیدند کلی حرف می زدند و نظر می دادند !
    یکی می گفت : "خوب شد نمردیم و پرواز لاک پشت را هم دیدیم !" یکی گفت : "اگر لاک پشت پر داشت چه طوری پرواز می کرد ؟ " و ... بالاخره لاک پشت طاقت نیاورد و کاسه ی صبرش لبریز شد و خواست جواب حسادت ها و طعنه ها را بدهد . دهان باز کرد و گفت : "تا کور شود هر آن که نتواند دید !" اما تا این را گفت از آن بالا به زمین افتاد و تکه پاره شد . از آن روز به بعد در جواب کسانی که از روی حسادت چیزی بگویند گفته می شود : "تا کور شود هر آن که نتواند دید

  8. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  9. Top | #15

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #اگر_مرغی_بخواهد_مثل_خروس_بخ واند_باید_گردنش_را_زد

    در زمان گذشته متاسفانه هرگاه زنی براساس هوش و استعداد ذاتی به جایگاه رفیعی می رسید، اغلب اوقات مورد حسادت مردان زمانه قرار می گرفت و برای تحقیر زن و خانواده اش این شعر را معمولاً می خواندند :

    فروغی نماند در آن خاندان
    که بانگ خروس آید از ماکیان

    این شعر ریشه در یک حکایت تاریخی دارد، سلطان محمد پدر شاه عباس کبیر نابینا بود و نمی توانست تصمیمات درستی برای اداره ی مملکت بگیرد در عوض همسر او یعنی "خیر النساء بیگم" که اصل و ریشه ی مازندرانی داشته و از سادات مرعشی بود، چنان با کیاست و مدبر بود که تقریباً تمام امور مملکت را از داخل حرمسرا خود کنترل می کرد. در نتیجه یکی از شاعران شوخ طبع، شعری را که در بالا گفته شده، برای دوران حکومت خیرالنساء سرود.

    متاسفانه خیر النساء بیگم با سران قزلباش چندان خوب نبود و همواره آنها را به دیده ی تحقیر نگاه می کرد، در نتیجه قزلباش ها توطیه کرده و به قصر او یورش برده و خیرالنساء و تعدادی از نزدیکانش را به قتل می رسانند.

    شاردن، سیاح معروف فرانسوی که در زمان صفویه به ایران آمده بود، هم در خاطراتش نقل می کند ایرانیان ضرب المثل وحشتناکی در مورد حضور و نقش زنان در اجتماع و امور دارند آنها می گویند :"اگر مرغی بخواهد مثل خروس بخواند، باید گردنش را زد

  10. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  11. Top | #16

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #یک_وجب_روغن_روی_آش

    ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد.

    رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع می شدند و هر یک کاری انجام می دادند.

    خلاصه هر کس برای تملق وتقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود، خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید و از بالا نظاره گر کارها بود.

    سر آشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان کار دستور می داد به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد و او می بایست کاسه آن را از اشرفی و سکه پر کند و به دربار پس بفرستد...!

    کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند، واضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آن که مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب روغن رویش ریخته شده دریافت می کرد حسابی بدبخت می شد.

    به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی با یکی از اعیان یا وزرا دعوایش می شد به او می گفت بسیار خوب بهت حالی می کنم دنیا دست کیه... آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.

  12. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  13. Top | #17

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #هر_که_با_نوح_نشیند_چه_غم_از_ وفانش

    این ضرب‌المثلی است که داستان آن مربوط به یکی از داستا‌ن‌ها و قصص معروف قرآن کتاب آسمانی ماست.

    داستان نوح نبی. پیامبری که بسیار عمر کرد و مانند تمامی هدایت‌گران پیش و پس از خود، از سوی خداوند ماموریت داشت تا مردمان ناآگاه زمان خود را به راه درست و راست هدایت کند.

    داستان نوح نبی را همه ما به خوبی می‌دانیم. آن زمانی که ناامید می‌شود از هدایت مردم سرزمینش و از خداوند برای آنها طلب عذاب می‌کند.

    و خداوند به او ماموریت می‌دهد که کشتی بسازد که از هر موجود نر و ماده بر آن سوار کند و به دریا بزند و به او می‌گوید که هر آنکه در این کشتی در آید از عذاب الهی دور می‌ماند و آن کس که ماند و از خواست پیامبر و ولایت تبعیت نکرد، گرفتار عذابی سخت خواهد شد. و آن شد که شد.

    ضرب‌المثل «هرکه با نوح نشیند، چه غم از طوفانش» به عبارتی اشارتی دارد به اعتماد و ایمنی حاصله از بودن در کنار فرد راه‌بلد و راهبر خدایی. اینکه در تمامی سختی‌ها و بلا‌ها و مشکلات، روی آوردن به درگاه الهی و مردان خدا درهای بسته را باز می‌کند و از این طوفان بلاها به راحتی می‌شود گذشت.

    حالا با تمام این توصیفات شاید بد نباشد تا سری بزنیم به دریای بیکرانه ادبیات کهن منظوم کشورمان. اشعاری از حافظ و غزلیاتی از شمس که جملگی مشابهت مضمونی دارند با ضرب‌المثل امروز ما. در ادامه برخی از این اشعار را می‌خوانید:

    یار مردان خدا باش که در کشتی نوح/ هست آبی که به آبی نخرد طوفان را

    حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح/ ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

    ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند/ چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم نخور

    و اما یکی از ادبیات غزلیات شمس:

    نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح/ به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد

  14. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  15. Top | #18

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    بیلش را پارو کرده

    می گویند، اگر کسی چهل روز پشت سر هم جلو در خانه اش را آب و جارو کند، حضرت خضر به دیدنش می آید و آرزوهایش را برآورده می کند.
    سی و نه روز بود که مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود از خواب بیدار می شد و جلو در خانه اش را آب می پاشید و جارو می کرد. او از فقر و تنگدستی رنج می کشید. به خودش گفته بود: .اگر خضر را ببینم، به او می گویم که دلم می خواهد ثروتمند بشوم. مطمئن هستم که تمام بدبختی ها و گرفتاری هایم از فقر و بی پولی است.
    روز چهلم فرارسید. هنوز هوا تاریک و روشن بود که مشغول جارو کردن شد.
    کمی بعد متوجه شد مقداری خاروخاشاک آن طرف تر ریخته شده است. با خودش گفت: .با این که آن آشغال ها جلو در خانه من نیست، بهتر آنجا را هم تمیز کنم. هرچه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نباید جاهای دیگر هم کثیف باشد..
    مرد بیچاره با این فکر آب و جارو کردن را رها کرد و داخل خانه شد تا بیلی بیاورد و آشغال ها را بردارد. وقتی بیل به دست برمی گشت، همه اش به فکر ملاقات با خضر بود با این فکرها مشغول جمع کردن آشغال ها شد.
    ناگهان صدای پایی شنید. سربلند کرد و دید پیرمردی به او نزدیک می شود. پیرمرد جلوتر که آمد سلام کرد.
    ـ مرد جواب سلامش را داد.
    ـ پیرمرد پرسید: .صبح به این زودی اینجا چه می کنی؟.
    ـ مرد جواب داد: .دارم جلو خانه ام را آب و جارو می کنم. آخر شنیده ام که اگر کسی چهل روز تمام جلو خانه اش را آب و جارو کند، حضرت خضر را می بیند..
    ـ پیرمرد گفت: .حالا برای چی می خواهی خضر را ببینی؟.
    ـ مرد گفت: .آرزویی دارم که می خواهم به او بگویم..
    ـ ٔپیرمرد گفت: .چه آرزویی داری؟ فکر کن من خضر هستم، آرزویت را به من بگو..
    ـ مرد نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: .برو پدرجان! برو مزاحم کارم نشو..
    ـ پیرمرد اصرار گرد: .حالا فکر کن که من خضر باشم. هر آرزویی داری بگو..
    ـ مرد گفت: .تو که خضر نیستی. خضر می تواند هر کاری را که از او بخواهی انجام بدهد..
    ـ پیرمرد گفت: .گفتم که، فکر کن من خضر باشم هر کاری را که می خواهی به من بگو شاید بتوانم برایت انجام بدهم..
    ـ مرد که حال و حوصله ی جروبحث کردن نداشت، رو به پیرمرد کرد و گفت: .اگر تو راست می گویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو کن ببینم..
    ـ پیرمرد نگاهی به آسمان کرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت. در یک چشم به هم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد. مرد که به بیل پارو شده اش خیره شده بود، تازه فهمید که پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است. چند لحظه ای که گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی کند و آرزوی اصلی اش را به او بگوید، اما از او خبری نبود.
    مرد بیچاره فهمید که زحماتش هدر رفته است. به پارو نگاه کرد و دید که جز در فصل زمستان به درد نمی خورد در حالی که از بیلش در تمام فصل ها می توانست استفاده کند.
    از آن به بعد به آدم ساده لوحی که برای رسیدن به هدفی تلاش کند، اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد، می گویند بیلش را پارو کرده است.

  16. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  17. Top | #19

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #تفنگ_حسن_موسی_هم_نزد

    آدمی برای تحقق آمال و آرزوهای خویش به هر وسیله ای که متصورباشد توسل می جوید . وقتی که از همه طریق مایوس شد و آخرین مرجع امیدش هم نتوانست کاری انجام دهد به ضرب المثل بالا تمثل جسته می گوید:« این تفنگ حسن موسی هم نزد » یعنی آخرین تیر ترکش هم به هدف اجابت اصابت نکرده است .
    بهترین تفنگسازان اخیر ایران سه نفر بودند به اسامی حاج مصطفی و حسن و موسی . حسن و موسی با یکدیگر شریک بودند و هر کدام در قسمتی از کارهای تفنگسازی تخصص داشتند لذا تفنگهای ساخت آنها بهتر و دقیقتر از تفنگهای حاج مصطفی و سایرین بوده است .
    تفنگ ساخت حسن و موسی که اختصاراً تفنگ حسن موسی گفته می شد در هدف گیری مشهور بود که کمتر به خطا می رفت . باین جهت شکارچیان و تیراندازان غالباً تفنگ حسن موسی می خریدند و اطمینان داشتند که در موقع تیراندازی بالا و پایین نمی زند و دقیقاً به هدف اصابت می کند .
    از آنجایی که تفنگ حسن موسی مورد کمال اطمینان بود و شکارچیان با در دست داشتن این نوع تفنگ به موفقیتشان کاملا امیدوار بودند لذا چنانچه احیانا تفنگ حسن موسی هم در نشانه زنی به خطا می رفت موجب یاس و نومیدی تیرانداز و شکارچی می شد و دیگر دست و دلش به شکار نمی رفت و در پاسخ سئوال کنندگان می گفت : تفنگ حسن موسی هم نزد و معنی استعاره ای آن کنایه از این است که همه چیز تمام شد و در انجام مقصود راه چاره و علاج دیگری متصور نیست

  18. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  19. Top | #20

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #شکم_گرسنه_ایمان_ندارد

    مورد استفاده:
    به افرادی گفته می‌شود كه به تعهدات و قولهای خود عمل نمی‌كنند.

    روزی روزگاری مردی كه از حج باز می‌گشت از كاروان خود جا ماند. وقتی هرچه گشت نتوانست كاروان خود را بیابد، فردی به او گفت: ساعتی قبل كاروانی را دیده كه از این جاده عبور می‌كردند. مرد بیچاره مسیر را در پیش گرفت و به سرعت شروع به دویدن كرد. هرچه دوید نتوانست كاروانی را ببیند. راه را گم كرد و خسته و گرسنه در بیابان ماند. هر لحظه آفتاب بیشتر بر صحرا می‌تابید و مرد تشنه‌تر و گرسنه‌تر می‌شد به حدی كه مرد مرگ را در نزدیكی خود می‌دید.

    مرد در راه مانده دستهایش را رو به آسمان كرده و از خداوند كمك خواست. شیطان كه همیشه در كمین انسان‌های با ایمان هست در همان نزدیكی‌ها بود. سریع به سراغش رفت و گفت: شنیدم كه خیلی گرسنه و تشنه‌ای و كمك می‌خواهی من حاضرم به تو كمك كنم هرچه بخواهی برای تو حاضر كنم به شرط اینكه ایمان چندین ساله‌ات را به من بدهی.

    مرد كه تازه از حج بازگشته بود و برای ایمانش چهل سال زحمت كشیده بود ابتدا قبول نكرد. ولی وقتی كمی گذشت و دید مرگ خیلی به او نزدیك است، به فكر راه چاره‌ای افتاد. سپس به شیطان گفت: شرط تو قبول است. شیطان با خود گمان كرد توانسته مرد دینداری را فریب دهد با خوشحالی تمام آبی گوارا و غذایی لذیذ برای مرد تهیه كرد و در اختیار او قرار داد آن وقت با لذت نشست و غذا خوردن مرد را تماشا كرد. مرد دیندار غذا و آب را كه خورد جانی دوباره گرفت، دست‌هایش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شكرت!

    شیطان كه توقع شكرگزاری او را نداشت، عصبانی شد و گفت: من آب و غذا برای تو فراهم كردم بعد تو از خدای خود سپاسگزاری می‌كنی مگر تو ایمانت را در ازای آب و غذا به من ندادی؟
    مرد گفت: من گفتم تو چرا باور كردی؟ آن موقع من از شدت گرسنگی در حال مرگ بودم. مگر نشنیده‌ای كه شكم گرسنه دین و ایمان ندارد؟ شیطان فهمید كه با تمام زرنگی و فریب‌كاری، فریب یك مرد دیندار را خورده

  20. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن