صفحه 1 از 5 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 44

موضوع: ریشه ی اصطلاحات و ضرب المثل های ایرانی

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0

    ریشه ی اصطلاحات و ضرب المثل های ایرانی

    « آنچه تو می خوانی، من از برم »


    عتقیه فروشی، روستایی ساده دلی را دید که ظرف نفیسی داشت اما آن را در گوشه ای انداخته بود و گربه ای در آن آب می خورد.
    دید اگر قیمت ظرف را بپرسد، روستایی متوجه می شود و قیمت زیادی می گوید، لذا گفت: عمو جان چه گربه ی قشنگی داری، آیا حاضری آن را به من بفروشی؟
    روستایی با قیافه ای که از صداقت او حکایت می کرد پرسید: چند می خری؟ گفت یک تومان.
    روستایی گربه را گرفته و به دست عتیقه فروش داد و با کمال سادگی گفت: خیرش را ببینی.
    عتیقه فروش قبل از آن که از خانه ی روستایی خارج شود، نگاهی به ظرف انداخت و مشغول خواندن خطوط و نقوش اطراف آن شد و در این حال با بی اعتنایی گفت: عمو جان، این گربه ممکن است در راه تشنه شود، خوب است من این ظرف را هم با خود ببرم. قیمتش را هم حاضرم بپردازم.
    روستایی که سرگرم خواندن خط های دور ظرف بود به عتیقه فروش رو کرد و گفت: ظرف را بگذارید باشد، چون که بدین وسیله تا به حال پنج عدد گربه فروخته ام؛ آن چه تو میخوانی من از برم!

  2. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن
    (هنگامی که شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن بستی گرفتار آید، درباره ی او می گویند که: « دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند» یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.)ضرب المثل "دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن" پیش از پیدایش آن، درباره ی انسان نبوده و کاربردی برای او نداشته است، بلکه به جای واژه ی کسی در این اصطلاح، واژه ی گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده است که توسط افرادی بی انصاف و حیوان آزار در پوست گردو نهاده می شده است.گربه حیوانی اهلی و ملوس و قشنگ و پاکیزه است و به شرط آن که آزارش ندهند دوست دارد با کودکان بازی کند.در کشورهای غربی گربه را پرورش می دهند و جایشان نه در کوچه و خیابان، بلکه در میان مردم است و تقریبن خانه ای نیست که در آن گربه ای وجود نداشته باشد.در کشورهای افریقایی و آسیایی، از جمله در ایران، به جز تعدادی که در خانه ها به صورت اهلی زندگی می کنند، مابقی گربه ها به صورت نیمه وحشی روی دیوارها و پشت بام ها رفت و آمد می کنند و با شکار موش و کبوتر و گنجشک و خوردن از زباله های مردم زندگی می کنند. این گربه ها در دزدی و ربودن خوردنی های مردم ورزیده هستند و می توانند از هر روزنه و سوراخی بگذرند و چون صدای پایشان را کسی نمی شنود، هرگاه فرصتی دست بدهد از در و پنجره های باز و نیمه باز خانه های مردم وارد شده و در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می ربایند و به سرعت از همان راهی که آمده اند بیرون می روند.یکی از راه های دفع این گربه ها شیوه ای بوده است که شرح آن را از قول شادروان امیرقلی امینی در کتاب "فرهنگ عوام" ( برگ ۲۷۴ ) می خوانیم :« . . . سابقن افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چاره ی کارش را نمی توانستند بکنند، قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و سپس او را سُر می دادند. بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه ی اهل خانه می شنیدند، از انجام دزدی باز می ماند".این گربه با این حال روزگاری پیدا می کرد که نه تنها دزدی از یادش می رفت، بلکه چون کسی هم چیزی به او نمی داد از شدت درد و گرسنگی تلف می شد.این روش و ابتکار نابخردانه نسیت به این حیوان ملوس و پاکیزه گرچه در نهایت بی انصافی بوده است، رفته رفته شکل ضرب المثل یافته و اکنون در مواردی که کسی با تنگی و مشکلی رو به رو شود که " نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس " در باره ی او به کار برده می شود.

  4. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    « خر بیار و باقلا بار کن »


    مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنارش خوابیده بود. فردی که کارش زورگویی و دزدی بود آمد و بنا کرد به پر کردن کیسه اش.
    صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد. هر دو با هم گلاویز شدند، عاقبت دزد، صاحب باقلا را به زمین انداخت و روی سینه اش نشست و گفت: بی انصاف! من می خواستم مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم، حالا که اینطور شد می کشمت و همه را می برم.
    صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد، گفت: حالا که پای جان در کار است، برو « خر بیار و باقلا بار کن! »

  6. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    « قسم حضرت عباس را باور کنم یا دم خروس را ؟! »



    مردی دزدی را گرفته بود و می گفت که خروس مرا دزدیده است. دزد به خدا و به ائمه سوگند می خورد که خروس را
    ندیده ام. اما دم خروس از لباس او بیرون افتاده بود.
    مرد گفت: ای مردم، این همه قسم که می خورد، نمی توانم حرفش را باور نکنم، ولی سخت حیران مانده ام که قسم حضرت عباس او را باور کنم یا دم خروس را که از شکاف لباس او بیرون است!

  8. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  9. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    « فوت کوزه گری »



    در زمان قدیم کوزه گری بود که کاسه و کوزه درست می کرد. شاگردی داشت که هفده سال بود زیر دست استاد شاگردی می کرد. شاگرد بعد از این همه مدت یک روز نشست و با خود گفت: آخر تا کی من زیر دست و شاگرد باشم؟ خوب است من هم برای خودم دکانی همین نزدیکی ها باز کنم. مگر من چه چیز از استادم کم دارم؟
    این فکر را کرد و نزد استاد رفته و از او خداحافظی کرد.
    چند روزی که گذشت یک دکان باز کرد و بنا کرد کاسه و کوزه درست کردن و چند ماهی که گذشت کاسه ها و کوزه ها خشک شدند. آن ها را با رنگ لاجوردی خوب رنگ آمیزی کرد و آن چه زیر دست استاد یاد گرفته بود به کار بست.
    مدتی که گذشت و خواست کوزه ها را بفروشد، دید رنگ ها خود به خود می ریزند و کسی از او کاسه و کوزه نمی خرد. هر چه فکر کرد عقلش به جایی نرسید و نفهمید که چرا رنگ ها می ریزند. به ناچار نزد استاد رفت و قصه را برای او نقل کرد و علاج کار را خواست.
    استاد گفت: وقتی کاسه را درست کردی و خشک شد، غبار نازکی روی آن می نشیند که باید پیش از رنگ زدن، آن را فوت کنی تا غبار از بین برود.

  10. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  11. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    داستان ضرب المثل ماست مالی کردن


    قضیه ماست مالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد
    و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است :
    هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند
    از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند
    در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند
    و به این منظور متجاوز از یک هزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیه دیوارها را ماستمالی کردند
    به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد
    زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدت ها موضوع اصلی شوخی های محافل و مجالس بود

  12. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  13. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    « اشک تمساح می ریزد »



    در گذشته معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسیله ی اشک چشمش تأمین می شود. بدین ترتیب که هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جان ساعت های زیادی بر روی شکم دراز می کشد. در این موقع اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج می شود که حیوانات و حشرات به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند. به علت لزج بودن اشک تمساح نمیتوانند از آن دام نجات پیدا کنند و با هر بار که مقدار کافی حیوان و حشره در دام اشک تمساح می افتند، تمساح به یک حمله آن ها را می بلعد و مجددا برای شکار کردن طعمه های دیگر اشک می ریزد.

  14. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  15. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    « دو قورت و نیمش باقی است »


    (این عبارت مثلی را هنگامی برای کسی به کار می برند که وی با وجود تقصیر و خطایی که از او سر زده است نه تنها اظهار شرمندگی نمی کند، بلکه انتظار نوازش و ناز شست هم دارد)

    در افسانه ها آورده اند که حضرت سلیمان پس از مرگ پدرش "داود" بر تخت پیامبری و سلطنت تکیه زد و از خداوند خواست تا همه ی جهان را در اختیار وی قرار دهد. خداوند نیز از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت هر چه بود به او داد و عناصر چهار گانه را نیز زیر فرمان او قرار داد.

    چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد و او بر همه ی مخلوقات و موجودات جهان سلطه یافت، روزی از خداوند خواست که اجازه دهد تا او همه ی جان داران زمین و هوا و دریاها را به خوردن یک وعده غذا دعوت کند. خداوند او را از این کار بازداشت و گفت که دادن روزی جان داران جهان با او است و سلیمان از عهده ی این کار بر نمی آید. ولی سلیمان آن قدر بر این خواست پای فشاری نمود تا خداوند درخواست او را پذیرفت و به موجودان زنده ی جهان فرمان داد تا فلان روز برای خوردن غذا نزد سلیمان بروند.

    سلیمان نیز به همه ی موجودات زیر فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا به تدارک و پختن غذا برای آن روز وعده داده شده مشغول شوند.

    دیوها نیز در ساحل دریا در محلی که برای طی کردن طول و عرض آن هشت ماه لازم بود، هفت صد دیگ سنگی ساختند که هرکدام هزار گز بلندی و هفت صد گز پهنا داشت ( مجله ی یغما، شماره ی ٢٨٠، برگ ٦٢١). سپس چون غذاهای گوناگون آماده شد، همه را در آن محل چیدند و تخت زرینی هم بر کرانه ی دریا نهادند تا سلیمان بر آن جای گیرد. وی نیز پس از نشستن بر تخت چون همه چیز را آماده دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.

    ساعتی نگذشت که ماهی غول آسایی از دریا بیرون آمد و به یک حمله همه ی غذاها و آمادگی های مهمانی را در کام خود فرو برد و سپس رو به سلیمان کرد و گفت:«یا سلیمان، سیر نشدم، غذا می خواهم».

    سلیمان نبی که چشمانش سیاهی می رفت از ماهی پرسید: «مگر غذای روزانه ی تو چه مقدار است که هر چه در این جا برای همه ی جان داران عالم آماده ساخته بودم بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی می کنی؟» ماهی که دلش از گرسنگی ضعف می رفت با خال ضعف و ناتوانی پاسخ داد: «خداوند عالم روزانه سه وعده و هر وعده یک "قورت" غذا به من می دهد. امروز بر اثر مهمانی تو فقط "نیم قورت" نصیب من شده است و هنوز "دو قورت و نیمش باقیست" که سفره ی تو خالی شد. اگر تو را غذای یک جانور مقدور نیست، چرا خود را در این معرض آوری که جن و انس و وحوش و طیور و هوام را طعام دهی؟» (روضه الصفا، ج ١، برگ ۳۷١).

    سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در برابر خداوند توبه کرد و در برابر عظمت او سر نعظیم فرود آورد.

  16. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  17. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    «از بیخ عرب شدن»​

    ( این اصطلاح برای کسی به کار می رود که با وجود مدارک فراوان با کمال بی پروایی دست از انکار واضحات بر نمی دارد . )

    پیش از ظهور اسلام زبان رسمی در ایران زبان پهلوی ساسانی بود که به گویش های گوناگون به آن سخن می گفتند. حمله و تسلط تازیان بر ایران ، اساس قومیت و ملیت ایران را متزلزل ساخت و فرهنگ و ادب کشور ما را به شکلی ناموزون در آورد. خط در ایران عربی گردید و زبان عربی در بسیاری نقاط جای زبان پهلوی و شاخه های گوناگون آن را گرفت. با این حال نتوانست زبان و فرهنگ ملی و قومی ایرانیان را ریشه کن کند . با همت و پایمردی دانشمندان و بزرگان میهن پرستی چون فردوسی که در نوشتن صدها کتاب نظم و نثر پارسی، زبان دری را که شاخه ای از زبان پهلوی است به جای زبان تازی به کار بردند، شیرازه ی فرهنگ و ملیت ایران از تند باد حوادث مصون ماند.

    حکومت های طاهریان ، صفاریان و سامانیان در خراسان، اگر چه در تجدید استقلال ایران کوشش بسیار کردند و در احیای آداب و رسوم ایرانی تلاش نمودند، لیکن چون در عصر آنان استقلال و تمامیت ایران هنوز نضج لازم را نگرفته بود، ناگزیر بودند که به ظاهر در حفظ و نگهداری رابطه ی دوستی و سیاسی خود با دربار خلفای عباسی اظهار علاقه کنند تا نهال نورس استقلال کشور که پس از نزدیک به دو سده تسلط بیگانه دوباره جوانه زده بود، با تند روی ها ی بی مورد و احساسات دور از عقل و منطق به کلی ریشه کن نشود.

    از این رو در دوره ی حکومت این سلسله های ایرانی، در خراسان زبان و خط عربی در امور دیوانی و حکومتی جایگزین خط و زبان فارسی گردید و بسیاری از بزرگان ادب خراسان نیز زبان عربی را آموختند و به کار بردند.

    اما اهالی خراسان که به فرهنگ و ادب پارسی علاقه و دل بستگی فراوان داشتند درباره ی هر ایرانی که عربی می نوشت و با به عربی سخن می گفت به کنایه می گفتند که « از بیخ عرب شده است » ، یعنی عرق و حمیت ایرانی و ایرانی نژاد بودن خود را که مثل روز، روشن و آشکار است انکار می کند و یکسره عرب شده است.

    در واقع چون ایرانیان در آن هنگام نفوذ بیگانگان را نمی پذیرفتند و در عین حال نیز توانایی مبارزه و مخالفت آشکار با حاکمان عرب را نداشتند، حس ملیت خواهی و میهن پرستی خود را در عبارت هایی مانند " از بیخ عرب شده " به رخ مجذوبان و مرعوبان عرب می کشیدند.

    این اصطلاح اگر چه امروز دیگر مصداقی ندارد، همچنان در مورد انکار بدیهیات به کار برده می شود.

  18. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

  19. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 56.0
    #اصطلاح_گدای_سامرا

    معمولا به بعضی از گدایان یا افراد گداصفت گفته می شود که گدایی را به مرحله ی از وقاحت و سماجت می کشانند ، این افراد تا وقتی که از شخص مورد نظر خود چیزی نگیرند او را رها نمی کنند. حال ببینیم ریشه ی این اصطلاح از کجا آمده است.

    سامرا یا سامره شهری در صد و بیست کیلومتری شهر بغداد است که معتصم عباسی در دوران خلافتش این شهر را آباد کرد و به آن بسیار رسید، پس از دوران معتصم این شهر دچار افول گشت، اما از آنجاییکه قبور متبرک دو تن از امامان شیعه یعنی امام علی النقی (ع)و امام حسن عسکری (ع) و چاه معروف غیبت امام مهدی (ع)در این شهر واقع شده است در نتیجه شیعیان همواره به این شهر رفت و آمد می کنند و از زمان گذشته تا حال یکی از منبع درآمد این شهر همین مسافران بوده اند .

    متاسفانه قبور متبرک امامان معصوم، خادمانی گردن کلفت و چشم دریده داشته، این افراد هر وقت زایری به این مکان ها وارد می‌شد، اورا احاطه کرده و به زور می خواستند او را در انجام اعمال زیارتی یاری رسانند، تا از این رهگذر پولی به جیب بزنند، اگر زایر بی سواد بود که در دام اینان می افتد و گر هم باسواد بود و کمک آنها را نمی خواست از سوی این افراد دشنام و ناسزا می شنید، در حقیقت منظور از گدای سامره این خادمان پرو و وقیح بودند که تا چیزی از شخص نمی گرفتند او را رها نمی کردند

  20. کاربر مقابل پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده است:

    ! Cruiser (10-29-2017)

صفحه 1 از 5 123 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن