الهه‌ی "داداش یکم درشت تر بنویس" در یونان باستان



یه روز دوتا دیوونه میخواستن از تیمارستان فرار کنن

کلی نقشه میکشن فرداش فهمیدن که فرار کردن ولی بازم برگشتن

رفیقاشون میان میگن احمقا فرار کردین چرا برگشتین دوباره؟؟؟

میگن: آخه دیروز نقشمونو آزمایشی انجام دادیم میخوایم امروز اجراش کنیم




ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻧﮏ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪِ ﻣﻴﮕﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﺷﻤﺎ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﻫﺴﺘﻴﻦ؟

ﮔﻔت نه ؛ﻫﺎﭺ ﺑﮑﻢ ﺍﺻﻦ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ...
مردم اعصابشون زیرِ درختِ آلبالو گم شده