باید کسى را پیدا کنمکه دوستم داشته باشد!آنقدر که یکى از این شب هاى لعنتى،آغوشش را براى من و یک دنیا خستگىام بگشاید…هیچ نگوید…هیچ نپرسد…فقط مرا در آغوش بگیرد…بعد همانجا بمیرم…تا نبینم روزهاى آینده را…روزهایى که دروغ مىگوید!!!روزهایى که دیگر دوستم ندارد!!!روزهایى که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد!!!روزهایى که عاشق دیگرى مىشود