نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: من در دنياي ممنوع زندگي مي‌کنم

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0

    من در دنياي ممنوع زندگي مي‌کنم

    من در دنياي ممنوع زندگي مي‌کنم

    بوئيدن گونه دلبندم

    ممنوع

    ناهار با فرزندان سر يک سفره

    ممنوع

    همکلامي با مادر و برادر

    بي‌نگهبان و ديواره سيمي

    ممنوع

    بستن نامه‌اي که نوشته‌اي

    يا نامه سربسته تحويل گرفتن

    ممنوع

    خاموش کردن چراغ ، آنگاه که پلک‌هايت به هم مي‌آيند

    ممنوع

    بازي تخته نرد

    ممنوع

    اما چيزهاي ممنوعي هم هست

    که مي‌تواني گوشه قلبت پنهان کني

    عشق ، انديشيدن ، دريافتن




  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    زل می‌زنم به آینه... می‌ترسم!
    این چهره، شکل واقعی من نیست
    این تخت، تخت ماست... ولی انگار
    آغوش تو شبیه به قبلاً نیست
    زل می‌زنم به کاغذ و خودکارم
    باید که شعر تازه‌ای از غم گفت
    گفتی که شعر شاد بگو! اما...
    من به خودم دروغ نخواهم گفت
    تنهایی زمین و زمان جمع است
    در چشم‌های قهوه‌ای خیسم
    این درد را برای که باید گفت؟
    این شعر را برای چه بنویسم؟!
    این داستان خنده‌ی یک بچه
    با جیک جیک جوجه‌ی رنگی نیست
    آغاز قصه، چیز قشنگی نیست
    پایان قصه، چیز قشنگی نیست
    این قصه‌ی شبانه‌ی بابا نیست
    با این‌که توش جن و پری دارد
    این قصه‌ی همیشگی درد است
    از درد، درد بیشتری دارد!
    این قصه‌ی من است که می‌خوانم
    با پنجره که بسته شده رویم
    جذاب نیست شرح جنون!‌ اما
    من به خودم دروغ نمی‌گویم
    زل می‌زنم به آینه‌ی غمگین
    با برق تیغ در وسط دستم
    این شعر را برای خودم گفتم
    من آخرین مخاطب خود هستم!

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    به فکر دور شدن، گم شدن، به فکر سفر بود
    هزار خاطره‌ی زخم خورده در چمدان داشت
    قرار بود کمی ماجرای تازه بسازد
    برای دیدن خورشید، چند ماه زمان داشت
    و گفت پیش خودش: صفر احتمال کمی نیست!
    خیال داشت کمی زندگی کند؛ سرطان داشت ...

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    مدت هاست کسی رفته از "من"
    غمِ مبهمی فرورفته در من!
    به هزار اشک
    برای جرمی ناشناخته،
    اعتراف می گیرند از دلم...
    جرمی شبیهِ "او "
    غمی شبیهِ "من"




اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن