بعضی وقت ها هم نه خودش میرود
نه میگذارد تو بروی
میماند و با همین نصفه نیمه بودن هایش تمامت میکند
صرفا نه به این خاطر که دوستت دارد
و یا انتخابش تو هستی
میماند که اگر روزی
آن که اولویت زندگیش هست تنهایش گذاشت
حداقل تو برایش مانده باشی ...
از همان جا که بابت شنوندهِ حرف هایش بودن تشکر کرد
از همان جا که محبت هایش رنگِ انجام وظیفه گرفت
به تمام روزهایِ بودنش شک کن
و قبل از آن که آبی پاکی را رویِ دستت بریزد
بار و بندیلت را ببند و " محترمانه " برو ...
نصفه نیمه بودن آدم ها در زندگیتان
مثل یک چاقویِ تیز است
که ذره ذره در روحتان فرو می رود
و این درد
آنقدر فراگیر می شود که
نمیتوانی بفهمی ریشه اش دقیقا کجا بوده است ...
بعضی وقت ها نه خودش میرود
نه میگذارد تو بروی ...
فقط میماند و یک بلاتکلیفی ِ بی رحمانه را به جانِ لحظه هایت میاندازد ...
باورکنید نصفه نیمه بودن اصلا دوست داشتنی نیست !
باورکنید حالِ هیچ کس را خوب نمی کند ...
لطفا اگر " کامل بودن " در توانتان نیست
از همان اول جز دغدغه هایِ زندگی کسی نشوید ...
چرا که بعدها " ببخشید " و " نمیخواستم اینطور شود " هایتان
دیگر هیچ چیز را جبران نمیکند ...