برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که «ما » معنا کنم دیگر
برو با یک «من » دیگر بمان «ما » شو ، خداحافظ !
ببین مرا چه گونه جادو کردی ؟
هنوز هم نمی توانم آن گونه که بودم ، باشم .
هنوز هم نمی توانم ، روزها بعد از نبودنت
انسان دیگری را آنگونه که تو را ساختم برای خود بسازم
سخت ست اما خداحافظ . . .
من از این قسمت و تقدیر بدم می آید
و از این واژه ی دلگیر بدم می آید
پر پرواز مرا روی پریدن بستند
چقَدَر از غل و زنجیر بدم می آید
به قرارم نرسیدی تو،ولی فهمیدم
که چرا از خبر دیر بدم می آید
چقَدَر تشنه ی آغوش تو هستم بانو
نگو از عاطفه ی پیر بدم می آید
و پر از سفره ی خالی شده ام باور کن
به خدا از شکم سیر بدم می آید
شده روباه در این جنگل زیبا سلطان
من از این جنگل بی شیر بدم می آید
من خرداد شده روح بهاری دارم
و ز شهریور و از تیر بدم می آید
تو خودت با دل سبزت به خیالم برگرد
من از این واژه ی تقدیر بدم می آید
مثل تو که تکرار نمیشی ...هرگز