تمامِ احساســـم
تمامِ عشــــقم
فداىِ يك لحـــظه،
با تـُـو بودن
تـــــ❤️ـــــو
خالـِــقِ بهتـــريـــــن
رويـــاهــــاى مــَـــــــنى
تمامِ احساســـم
تمامِ عشــــقم
فداىِ يك لحـــظه،
با تـُـو بودن
تـــــ❤️ـــــو
خالـِــقِ بهتـــريـــــن
رويـــاهــــاى مــَـــــــنى
تو آن شعری ݣــــــــھ بی واژھ سرودم ...
"تو"
رنگ میدهی به لباسی که میپوشی
بُو میدهی به عطری که میزنی
معنا میدهی به زندگیِ پر از
مشغله و خستگی من
بهترینم
فَقَط پیشِ «تُو» آرومَم
فَقَط با «تُــو»
جَهان خوبہ
چِقَد
بَد عادَتم
ڪَردےنَباشے
حـــالَــم آشـــوبـــــــہ
لبخند تو زیباترین
احساس ارامش دارم
نفسهایت ونفس های من
تو میخندی...
و...
تمام صداهای جهان لال میشود...
مرا به بوی خوشَت ،
جان ببخش و زنده بدار ...
که از تو چیزی ،
از این بیشتر نمیخواهم ...
وقتی از "تو" میگویم؛
صورتم جان میگیرد
چشم هایم برق میزند و
لبخندی ناخواسته روی لب هایم مینشیند ...
و من چقدر "خودم" را دوست دارم
وقتی از تو حرف میزنم...
صبـح یعنی
تُ بتابـی
و مـرا ...
زنده به خود گردانی
اینبار وقتی آمدی
دستانت را...
روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل
با دیدن تُ
نمی تپد؛
می لرزد ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)