میدونی،
از يه طرف میخوام فراموشش کنم.
از طرف ديگه،
میدونم که اون تنها زنیه که تو کل این منظومه میتونه
منو خوشبخت کنه
میدونی،
از يه طرف میخوام فراموشش کنم.
از طرف ديگه،
میدونم که اون تنها زنیه که تو کل این منظومه میتونه
منو خوشبخت کنه
آنقدر در گفتن يک حرف حاشيه رفتم
وبه جاي نوشتن تنها يک کلمه گوشه ي دفتر خاطراتت
شعر هاي حاشيه اي نوشتم !!!!
تا عاقبت در حاشيه چشم هايت افتادم
حالا که حاشيه نشيني را تجربه مي کنم
بگذار فقط يک حرف حاشيه اي ديگر بزنم
دوستت دارم
پر از پرواز بودم روزگاري دور
اما
آسماني نيست امروز از برايم
آشياني هم دگر نيست
سكوتم راز سنگيني به دل دارد
كه گر گويم به سنگي سخت
ناگه خرد خواهد گشت آن سنگ
آري امروز
من دلم پرواز مي خواهد به دشت آسمان باز
ميان توده انبوه ابر تيره ، ابر روشن
كه تا شايد بماند پيش آنها
غصه هايم
تحفة ديروز و امروز وجودم، روزگارم
آري امروز
من، دلم فرياد مي خواهد
ز دست مردمان خوب بخت و تيره بخت روزگارم
ز دست زندگي
از دست تقدير
عجب
عجب اين دل تمنا مي كند هر لحظه چيزي را...
چه مغرورم! ولی آنقدر زنجیرم به احساسم
که تا رد می شوی کج می کنم سمت تو راهم را...
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست
بعضی وقت ها دلم می خواهد بروم از دنیا
این روزگار نگذاشت دلم کمی ارام گیرد
درهرجای شهر خاطره ای برایم زنده می شود
کاش میشد به گذشته برگشت ؛ان خاطرات را پاک کرد...
زن رابایدآهسته نوشت
بادل خسته نوشت
بالب بسته نوشت
گرم وپررنگ نوشت
تابدانندكه اگرزن نباشد
عشق نيست
که اگرعشق نباشد
دل نیست