منم این خسته دل درمانده به تو بیگانه پناه آورده
منم آن از همه دنیا رانده در رهت هستی خود گم کرده
از ته کوچه مرا میبینی میشناسی اما در میبندی
شاید ای با غم من بیگانه بر من از پنجره ای میخندی
با تو حرفی دارم خسته ام بیمارم جز تو ای دور از من
از همه بیزارم جز تو ای دور از من از همه بیزارم
گریه کن گریه نه بر من خنده یاد من باش و دل غمگینم
پاکیم دیدی و رنجم دادی من به چشم خودم این میبینم
خوب دیروزی من در بگشا که بگویم ز توهم دل کندم
خسته از این همه دلتنگیها بر تو و عشق و وفا میخندم
با تو حرفی دارم خسته ام بیمارم زیر لب میگویم
از توهم بیزارم زیر لب میگویم از توهم بیزارم