باید تو را پنهـان کنم در بین اشعارم
باید کسی جز تــو نفهمد دوستت دارم
بایـد شبیــه نقشــه ی دزدان دریــایی
اسم تو را با رمز در صندوقچه بگذارم
لو می دهم اسم تو را در دفتر شعرم
باید تو را مخفی کنم از چشم خودکارم
بایدطبیعی تربگویم حال من خوب است
شک کرده مادر به نگاه و لحن گفتارم
شک کرده مادر می کشد زیر زبانم را
حتماً فضولی کرده پیشش رنگ رخسارم
لو میدهم راز تو را وقتی که در جمعی
بایــد از انجــام طــوافـت دسـت بـردارم
هر کس تو را دیده شده دردسری تازه
بیـرون که مـی آیی یقین دارم گرفتارم
بایـد همیشـه بهـترین دردسـرم باشـی
بایـد شبیـه غصـه هایم دمپــرم باشـی
باید بمیرانـی مــرا در اوج بی رحمـی
هـر روز اشغـالم کنی اسکنـدرم باشی
مـن پادشـاه هفـت شهـر عشق عطارم
وقتـی محبت می کنی تاج سـرم باشی
میباردامشب روی کاغذ اشک خودکارم
باید بخـوانی ســـر پناه دفتـرم باشی
اقرا به اسم خالـق چشمــــــــان زیبایت
اصلا نخوان !
چشمک بزن پیغمبرم باشی...