صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 41

موضوع: نامه هایی که خوانده نشدن...و در صندوق خاطراتم ماندن...

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    امشب
    با خیال تو در این پیراهن هم آغوشم!
    به خدا نوشتم ...
    نسیم نوزد!
    ماه تاب‌ نتابد!
    ستاره ها ندرخشند!
    مرغ سحر نخواند!
    چشمه نجوشد!
    و یاس های باغچه عطر نیفشانند!
    به خدا نوشتم...
    صدای پایش در کوچه نپیچد!
    خورشید راه فردا را‌ گم ‌کند!
    و جهان بایستد از حرکت!
    خدا پاسخ داد
    تو پنجره را برایم باز بگذار
    تا خلقت عشق را تماشا‌ کنم...
    باقی اش با من!
    امشب با خیال تو ...
    در این ‌پیراهن عشق را خلق میکنم!
    باقی اش با خدا!

    دلنوشته : کاش خدا امشب پا در میانی کند ...


  2. Top | #12

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    راه می افتم وسط خاطره ها. انگار باران می بارد، از چشم های من یا آسمان؟ نمی دانم! فقط خیسِ خاطره می شوم، مثل همیشه چترم را جا می گذارم، و تو دیرتر از انتظار می رسی! آن قدر که سَر درگم می شوم! اینجا هوا سردتر از زمستان است، طوفان نبودنت تنم را می تکاند و من کوچه های بی تو بودن را دست در دست خیالت قدم می زنم!
    حالا من هیچ! این دیوارها که یاد تو را نفس کشیده اند! این کوچه ها که حواسشان پرت چشم های توست ! جواب آن روزهای کوتاهِ نماندنی را چه می دهی؟ دلت هنوز هم برای سالنامه هایی که به یاد دست های من سیاه کرده ای می گیرد؟
    یادِ قهر های طولانی بدونِ آشتی ات بخیر! انگار سفر بی بازگشت بودند! بلیط یک طرفه داشتی برای قهرت! من هر چه می دویدم تو دورتر می شدی! هر بار می رسیدم، رفته بودی!
    حالا از پاهایی که دیروز می دویدند، و از نفسی که به شماره می افتاد فقط خیال لطیفی مانده که قابش گرفته ام و روی میز تحریرم نشانده ام اما نمی دانم با تو چه کنم! تو که بی هوا می آیی و نیت می کنی دیوار خاطره ها یم را پاک کنی!
    هنوز مرا نمی شناسی. نمی دانی سیب سرخ گونه ات را در جیب هایم پنهان کرده ام! و رازت را می دانم، راز جشن های بی صدای تولدی که در قلبت به یاد من برپا می کنی...
    حالا هر چه خاطره پاک کنی، هر چه خط بزنی اسمت را، قلم بگیری خیالم را... باز هم از حافظه ی این کوچه ها پاک نمی شوی. دستمال جادویی ات را بردار و در دورترین سمت ذهنت بینداز. این خاطره ها ماندنی تر از آرزوهای منند...!

  3. Top | #13

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    عشق باید به من بیاموزد،

    چگونه بیش از این تو را دوست بدارم و‌ نمیرم!
    چگونه تنها تو را ببینم!
    تو را بخواهم.
    عشق باید به من بیاموزد،
    چگونه بیش از این تو را ببوسم و تمام‌ نشوی!
    چگونه تنها از آن‌ِ من باشی و کم‌ نیایی!
    تو را زندگی ‌کنم.
    عشق باید به من بیاموزد،
    چگونه عاشق باشم،
    و‌گرنه از منِ دیوانه ی‌تو بیش از این بر‌نمی آید،
    که گوش دنیا را پُر کنم از تو و

    حرفهایی که خودت به جانم انداخته ای!
    عشق باید به من بیاموزد تو را...

  4. Top | #14

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    همین که مرا می فهمی وُ اجازه می دهی قلبم بر گودی دستت آرام بگیرد، خوب است. همین که هر از گاهی شانه هایم را به دستانِ نخیِ بادبادک‌های بهار می سپاری، خوب است. همین که می گویی "می روم" وُ شبیهِ آمدنت قدم بر می داری، خوب است. همین روزگاری که تو در حاشیه اش، پرُ رنگتر از متنِ زندگی هستی، خوب است. همین که تو انسانی وُ من شبیهِ تو تنها می شوم، مثالِ تو می گریم وُ نزدیکِ تو می خندم، خوب است. همین، همین های کوچکی که جدی تر از اخبار مهمِ روز است، برای دلهُره‌ی آینه و فردای من، خوب است

  5. Top | #15

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    تو تمام منی
    من تمام اندوه سالخورده مردان سرزمینم
    که از سر ناچاری
    ردپای عشقشان را در فال‌ها دنبال می‌کنند
    شاید روزی برگردد
    شاید دوباره مرا بخواهد
    شاید مرغ عشق‌ها
    و قهوه‌ها
    و تاروت‌ها
    یک بار راست بگویند

    ولی هیچ زنی
    هیچ وقت به آغاز قصه برنگشت
    به لبخندم اعتماد نکن
    زخمی با من است
    که با هیچ دروغی درمان نمی‌شود
    تا روزی که هنوز
    مردان غمگینی هستند
    که با صدای زنگ تلفن
    بغض می‌کنند...

    دلنوشته: ایا تو به اغاز قصه ما برمیگردی...

  6. Top | #16

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    کاش دوباره به خاطرم نمی‌‌آمدی

    کاش هر کدام از ما
    در همان سالها پیش مانده بودیم
    کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
    تصویر هامان
    از عکس‌ها بیرون نمی‌آمد
    کسی‌ از گذشته‌های خوبِ خوب
    آغوش باز نمی کرد
    سرم با سینه ات آشنا نمی‌شد
    کاش آن آرامش گم شده
    هرگز باز نمی‌‌گشت
    کاش بوسه ات
    طعمی غریب و تلخ داشت
    کاش ما را گریزی بود
    از دوست داشتن
    کاش شانه به شانه ی هم
    در قاب روی طاقچه می‌ماندیم
    آنوقت
    نیازی به درکِ این آدم‌های تازه
    با پیراهنی آغشته به عطر‌های تازه، نبود
    هر کدامِ ما
    زندگی‌ خودش را داشت
    من با زنی‌ شبیهِ تو

    تو، با مردی شبیهِ من...

  7. Top | #17

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    خواب می دود برای نشستن در چشمانت،

    من غصه می خورم!
    کلمات می رقصند وقتی طعم لبهایت را می چشند،
    من غصه می خورم!
    دکمه ها به خط می شوند برای در آغوش کشیدن تنت،
    من غصه می خورم!
    کفش ها برای تو جفتند!
    بهار برای تو زیباست!
    "شعر برای تو نازل می شود"

    و من...
    غصه می خورم که چرا نمی گویی...
    لباس کم می پوشی وقتی شعر بارید من در آغوشت بگیرم!
    چرا نمی گویی...
    دستم چقدر به دور کمرت می آید!
    جای لبهام روی پیشانی ت خالی ست!

    چرا نمی گویی غصه نخور دوستت دارم؟
    نمی گویی و من...
    غصه می خورم!

    دلنوشته :
    چرا نمی گویی دوستت دارم؟

  8. Top | #18

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    از که برای چه بنویسم وقتی دور دست های خیال من از رویای تو خالی است. این روزها دانستم که نجوم را دوست دارم، علم اسطرلاب را، دور قمری و مدار شمسی را، ستاره و سیاره و سیاه چال را ...

    اینجا زمین در قلب تو می تپد و تو خورشید سر به هوای کهکشان راه شیری هستی، این می شود که "زهره"، ‌چشم دیدن "ناهید" را ندارد و من اسیر "ستاره ی سهیل" می شوم! تمام سیاه چال های ذهن من در محاصره ی مردمک توست که انفجارهای نوری را، در شب های تنهایی ام باعث شد و حالا ویرانه ای است که بوف شومِ وسوسه، ندای جدایی بر آن می خواند! از اینجای مسیر تمام شاهراه ها،‌ دو راهه می شوند و من بر سر هر انتخاب پاره های دلم را جستم که به زیر قدم های تو مانده بود. این راه به تو می رسد اما بی من، بی دل! چه غم؟! ... که هنوز خیال خیس جاده عاشقی، تو را دارد!

    دلگیرم از این نیمه ی تاریکِ جان، که دست بر هر کجای خاطره می کشم، جای پیراهن خالیِ تو بر چوب لباسی تو، می رقصد! دلگیرم از بودن هایی که تو را با خود ندارند! دلگیرم از "شمیم" و "شبنم" و "باران"، ‌که در لباس من، به شکوفه ی خاطراتم در سبزینه ی اندام تو تجاوز کرده اند!
    دلگیرم از تو ....

  9. Top | #19

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    می شود وقتی دارم یواشکی
    توی جیب پیراهنت دنبال حواسم می گردم
    بی هوا ببوسی مرا!
    ضعف کنم بروی برایم آب بیاوری،
    بگویم اول خودت کمی بچش!
    بگویی چرا؟
    بگویم آب قند لازمم!
    می شود هر کدام از کشوهای میزم را باز می کنم
    ببینم نشسته ای و ناخن هایت را لاک می زنی!
    می شود وسط یکی از عاشقانه هایم
    دراز بکشی و بگویی چهار دیواری اختیاری!
    می شود نیمه شب بیدارم کنی و بگویی
    یک بوسه بدهکار بودی وقت تسویه حساب است!؟
    می شود!؟
    شک نکن!
    کار سختی نیست...
    کافی ست همان جا که هستی و این جملات را می خوانی
    چشم هایت ببندی و دلت را هوایی کنی!
    کافی ست زیر لب بگویی دوستم داری تا ببینی
    دستم توی جیبت دنبال یک حواس گم شده می گردد!
    ببینمت...
    چیزی گفتی عزیزم؟

  10. Top | #20

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    آلبومی قدیمی ام،
    در زیرزمین خانه ای کلنگی
    که واحدهایش را پیش فروش کرده اند.
    در انتظار دستی جامانده در اعماقم
    که آجرها نمی گذارند
    خاطره ای فروریخته را ورق بزند
    نجاتم بده!
    در من
    هنوز لبخندی هست
    که می تواند چیزی یادت بیاورد

صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن