صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 41

موضوع: نامه هایی که خوانده نشدن...و در صندوق خاطراتم ماندن...

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0

    از من دوری... خیلی دور!

    از من دوری
    خیلی دور
    اما من تو را همین جا قاب گرفته ام
    کنار شعرهایم
    دست هایم
    ارغوان هایم
    کتاب هایم
    و تنهایی ام که بی تو
    هر روز وسیع تر میشود
    از من دوری
    خبرش را دارم
    مدل سیگار کشیدنت عوض شده
    و شکل لبخندت
    رنگ بارانی ات
    حتی بوی سرد ادوکلن ات
    و من چقدر کلافه ام
    از بس به مرد جدیدی فکر کرده ام
    که لباسهای تو را می پوشد
    شکل تو راه می رود
    و می خواهد دستهایش را هنگام حرف زدن
    مثل تو تکان بدهد
    راستی
    از آنجا که هستی بهار رد می شود؟
    باران می بارد؟
    گل های لاله عباسی صورتی
    کوچه های بن بست
    خیابان های خیس
    ترانه های قدیمی
    تو را بیاد چیزی
    یا کسی نمی اندازد ؟

  2. Top | #22

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    نامه هایی که ...

    بهار که آمدنی نمی شد، اگر ِتو این همه شکوفه به لبخندت نمی بافتی. زمستان هم هوای رفتن نداشت، دلش به یخ زدن آب در جوی باریک خیابان خوش بود.

    نمی دانی! این روزهای آخرِسال، هوا برای زل زدن به عکست، چقدر دونفره است! من و خیالت می نشینیم و عکس های نگرفته ی دو تایی مان را ورق می زنیم! آن قدر حواسم به تو بود که به خانه تکانی هم نرسیدم، اصلاً تو باشی عید می خواهم چکار؟!
    این هفت سین را که کنار گذاشته ام، زبانم لال، برای مبادای نیامدنت است، وگرنه تو همه ی سین های دنیا را در نوک زبانت گذاشته ای.
    بس که بوسه هایت مشدد است و این سین تشدید دارِ بی قاعده همه ی نوروز های دنیا را به دلم می نشاند.
    مهربان جان!
    از هر جاده ای که آمدنی شدی، خبر بده، می خواهم پرنده های دوستت دارم را که عمری ست در قفس دلم نشسته اند، به سمت آمدنت روانه کنم... نوروز می آید، حیف این همه دوستت دارم نیست که أسیر بمانند؟

  3. Top | #23

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    سالها گذشت تا من فهمیدم ؛

    آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه...

    یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.

    اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
    سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم! چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.
    لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید...

  4. Top | #24

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    تولد
    امشب

    شعری نخواهم نوشت
    (بیست و ششمین) شمع را

    برای تولدت روشن می کنم
    و پرهایم را طواف می دهم.

    برگرد، آتشی که تو در جانم روشن کرده یی
    (
    بیست و شش) تکه خاکستر کوچک کافی است

    تا پر سوخته حرمت پیدا کند.
    جشن تولد توست
    و من

    (بیست و شش) بار به دنیا

    می آیم و خاکستر می شوم
    تا راز حضور تو را بدانم.

    ققنوسم من امشب...

    دلنوشته: یادش بخیر تولدت...


  5. Top | #25

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    من از راهی دور

    برای خواندنِ خواب های تو آمده ام،
    من از راهی دور
    برای گفتن از گریه های خویش.
    ... راهی نیست،
    در دست افشانیِ حروف
    باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،
    من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم.
    من
    مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،
    خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه.
    من
    بارانِ بریده ام به وقتِ دی،
    گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه.
    به من بگو
    در این برهوتِ بی خواب و طی،

    مگر من چه کرده ام
    که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟...!

  6. Top | #26

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    اگر باد نبود
    کنارم بند می‌شدی
    همین‌جا که می‌دانی !
    اگر باد نبود
    آسمانم را سراسر ابر نمی‌گرفت ...
    و من
    این همه دلتنگ نمی‌شدم ابرآلود ...
    این همه در دلم نمی‌باریدم ...
    و این همه از شوق آفتاب نمی‌آمدم کنار پنچره ...!!
    همیشه خیال می‌کردم
    تو می‌آیی
    و من آمدنت را تماشا می‌کنم
    همیشه،
    باد، پنجره را به هم کوبید ...

  7. Top | #27

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    قصه از هر کجا شروع بشود مهم نیست، همیشه همه چیز با تو تمام می شود. پاییز طلایی برگ ریز هم.
    شانه که می کنی موی پاییز را، هلاک انگشت هایت می شوم، دلم شانه می خواهد... شانه هایت را.
    گفته بودی که آبشار بلند و سیاه رنگ یلدا را دوست داری. من هم که دلم پی حرف توست... موهایم را نه رنگ کرده ام نه کوتاه.
    حالا هزار قیچی، دندان تیز کرده اند برای موهایم. مرا که می شناسی... سرم برود عهدم نمی رود.
    هزار پاییز هم بگذرد، کمین می کنم سَرِ راه خیالت، شاید ببافی ام به روحت، به قلبت، به خیالت...
    می دانم تو توانایی بافتنِ نشدنی ترین زوج ها را داری... واقعیت من و خیال تنت را

  8. Top | #28

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    شبیه روح سبز درختان در تن افکار عاشقانه ام می پیچی و باغ احساس مرا به آبی عمیق آسمان می بری. مثل ابری که چون پرنده هرگز نمی خوابد، در من پدیدار می شوی و مثل آسمان پائیزی قلبم را از هوائی به هوائی دیگر روانه می کنی. دلم می خواهد یکی از آن ابرهای صورتی را بگیرم، تو را درآن بپیچم وُ به دست نسیم بسپارم تا برای گل های تشنه ام باران های تازه بیاوری و از دریاها سایه های خیس وُ خنک بچینی برای واژه های تب دارم. آسمان پائین می آید و در اعجاز غروب خورشید پرده های ابر به آرامی گشوده می شوند و تو چون ماهی تنها بر اریکۀ شب هایم تکیه می زنی و ستارۀ چشمانت که چون شبنم بر گل های بهشت می درخشد روح مرا چراغانی می کند و اشک من آتش می گیرد. به تو می اندیشم و تو چون نیلوفر بر آب های گرم وُ آرام رگ هایم شکوفا می شوی، مرا از هیاهوی دنیا می گیری وُ به خلوت رؤیا می سپاری. در طوفان لحظه ها دلم آرام می گیرد وقتی می دانم تو چون خورشید پشت ابرها منتظری و مثل دختر خندان رنگین کمان زندگانی را به لطافت می کشی و فردا را رنگ می زنی. هرگز از آسمان تو خسته نمی شوم، تو پر از خاطرات خورشید و ماهی. همیشه کسی جایی در من آسمان را می خواند! آنجا که جز زیبایی چیزی مرا احاطه نمی کند!

  9. Top | #29

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    گاه می اندیشم
    خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
    آن زمان که خبر مرگ مرا
    از کسی می‌شنوی
    روی تو را کاشکی می‌دیدم.
    شانه بالازدنت را،
    -بی قید -
    و تکان دادن دستت که،
    - مهم نیست زیاد -
    و تکان دادن سر را که
    - عجیب! عاقبت مرد؟
    -افسوس!
    کاشکی میدیدم.
    من با خود می گویم
    چه کسی باور کرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاکستر کرد!؟

  10. Top | #30

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    هیچ ابری باریدن را اجازه نمی گیرد از آسمان. دلش که بگیرد به هر گذار و رهگذاری برسد، می بارد! من شبیه ابری سرگردانم! بی اجازه می آیم، هوار می شوم روی این صفحه ی ساکت که سینه سپید کرده برای جوهرهای مجازی که خاطرش را مکدر می کنند. می‌شد که اجازه گرفت، می‌شد ابر نبود، گریان نبود، می‌شد خورشید بود که ساعت طلوع و غروبت را اعلام کنند و همیشه منتظرت باشند. چه پدیده ی عادی یی می‌شوی، روزمره و تکراری، اما آدم ها را اهلی این تکرار می‌کنی. من اما ترجیح می دهم ابر باشم. بی اجازه بیایم، گاه به گاه ... آسمان خیالتان را بارانی کنم...
    کاش باران را دوست داشته باشی... بی چتر بیایی...

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن