امروز به رسمِ هر روز
نشستم حساب کردم که تا به حال چقدر برایت مرده ام.
آغوش ها را شمردم، دوستت دارم ها را.
نشستم و یادم آمد چقدر مشغولم به تو.
به عشق
به چشمهایت ...
فکر کردم به شمعدانی های پشتِ پنجره
به فنجانِ چای
به دستگیره ی در
به آینه
به دستهایم ...
و به هرچیزی که ردِ انگشتانت روی آنها مانده بود.
خیره ماندم به قابِ عکس
به ایستادنت
به ترمه ی فیروزه ایِ روی میز
به سلیقهات ...
نفسِ عمیقی کشیدم و دست بردم سمتِ فنجان
و چایی که برای چندمین بار سرد شده بود
عصایم را از کنارِ میز برداشتم
و با هزار زحمت رفتم
که چای را تازه کنم
بعد برگردم، بنشینم روبهروی پنجره
و یک دلِ سیر
فکر کنم به سالهای نداشتنت ...