نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: ممنوعه ترینم ...(نامه های سوخته)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0

    ممنوعه ترینم ...(نامه های سوخته)

    بیا،

    بمان؛
    دوستم نداشتی هم خیالی نیست!
    من به اندازه ی جفتمان دوستت دارم
    من به اندازه ای که
    ابر باران را
    دریا موج را
    موهات انگشتانم را

    پیراهنت تنم را دوست دارد، دوستت دارم!
    من تو را قدر همان لحظه که نباید، دوست دارم!!
    ممنوعه ترینم؛
    باش و حظ کن که،
    خدا هر روز معجزه هایش را روی من تمرین می کند!
    برای چشمهایت خلقم می کند و برای نفس هایت می میراند!
    راستی ممنوعه ترینم...
    دوستت دارم!


  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    از من چه خبر؟

    آن من که مدتهاست در تو گم است
    آن من که نفس می کشی، هوا برش می دارد
    پلک می زنی، ذوق می کند
    و می خندی، عاشقت می شود!
    چه خبر از من؟
    آن من که از تو دل نمی کند
    آن من که با دنیا می جنگد
    یک تار مو از تو کم نشود!
    آن من که آنقدر عاشق است،
    از آغوشت بیرون نمی آید!
    دوست داشتنی جانم...
    اگر دیر کردم برای من شعر بخوان،
    دوستش داشته باش،
    ببوس و نوازشش کن،
    دلخوشی من تویی!

    من تو را خیلی دوست دارد
    که ماند و ...
    با من نیامد!

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    عشق پنهانی من
    به من توجه کن
    من که دلم در عطر موهایت گم شده
    من که به هزار بهانه صدایت زدم و
    همه را "تو" دیدم؛
    به من توجه کن
    من که نشانی ات را از باران و
    سراغت را از مهتاب گرفتم!
    من که رویایت را در چشم نسیم دیدم...
    به من توجه کن
    من که گیج عطر و
    مست حضور توام!
    من که بی تو کمی خرابتر از خرابم!
    به من بیش از این ها توجه کن
    ساده است...
    یعنی دوستم داشته باش!

    با شما بودم،
    به من توجه کن!

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    احساسم به تو را چه بنامم؟

    دوست داشتن؟
    عشق؟
    نیاز؟
    یا...
    نمیدانم!
    نمیدانم!
    وقتی مجال معنا نمی دهد عطر تنت،
    با چشمهایت به لبهام بیاموز کلمات را!
    بگو حسی که دارم نامش چیست؟
    بگذار چیزی بگویم
    که هیچ زنی نشنیده باشد!
    گونه ای ابراز کنم که
    در کلام هیچ مردی نگنجد!
    پس...
    چشم هایت را ببند تا پلک هایت را ببوسم و آرام بگویم...
    به تو حس یک شعر را دارم به شاعرش!

    حالا مرا با انگشتانت بنویس،
    با لبهات بخوان و با چشمانت از بر کن!
    من شعر توام!

  5. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    بپرس چند تا دوستم داری تا مثل بچه ها

    انگشت هایم را نگاه کنم،
    یکی؟ دو تا؟
    چشم هایت که برق زد
    با ترس سه تا انگشت را نگاه می کنم!
    لبخند که زدی
    انگشت هایم را توی هم، هم می زنم و
    می گویم چشم هایت را ببند
    و از وسط این ها خودت بردار
    هر چه برداشتی همانقدر دوستت دارم
    دستت را که توی انگشتهایم فرو کردی
    انگشتهایمان هم را در آغوش خواهند کشید!
    و نوک بینی هایمان هم را می بوسند!
    چشمهایت را باز می کنی و می گویم
    دوستت دارم آنقدر که
    گاهی یادم می رود اسم این حس چیست؟
    با تعجب بگو خب، آن وقت چکار می کنی؟

    می گویم هیچ؛ تو را زندگی میکنم!
    به همین شیرینی، به همین سادگی!

  6. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    ممنوع ترینم
    دست من اگر بود
    تو آن سوی شهر از پا نمی افتادی
    من این سوی شهراز دست نمی رفتم
    دست من اگر بود
    زمین آبادی داشتیم
    خانه ی کوچکی
    باغچه ی مملو ریحانی
    دست من اگر بود
    حالا وسط آبان
    رخت آویز چوبی گوشه ی اتاق
    شاهد عشوه ریختن ژاکت سرمه ای من
    در آغوش بارانی کرم رنگ تو بود
    و تو قرص نمی خوردی
    و من گریه نمی کردم

    و تو فراموشی نمی گرفتی

  7. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    سخت نیست
    اصلا سخت نیست از روی شانه ام
    تاب بخوری روی دستم
    توی چشمهایم زل بزنی و
    بگویی حواست هست امروز جمعه است؟!
    سخت نیست
    بگویم مگر حواس گذاشته ای؟
    سخت نیست چنان ببوسمت
    که جمعه در تقویم از خجالت سرخ شود گونه اش!
    سخت نیست...
    جمعه ها صدایت کنم و بگویم من رفتم!
    بگویی کجا؟
    بگویم قربان عطر تنت!!
    سخت نیست من و تو این طور جان جمعه را بگیریم؛
    قبل از اینکه بفهمد غصه را چطور توی دلهایمان جا کند!
    سخت نیست
    فقط دستت را به من بده!
    راستی...
    من رفتم!

  8. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    چشم هایم را که بستم
    عطر بهشت مرا برد به ...
    جایی که گناه متولد نمی شد!
    پر از بوسه و نگاه های عاشقانه
    جایی که هرم یک نفس تنم را تب دار می کرد
    لبالب از ستاره، رنگین کمان و باران!
    جایی که باید گم شد به امید پیدا نشدن
    خنکای نسیم که پلکهایم را بوسید
    و چشم هایم را باز کرد
    دیدم بهشت تویی
    که در آغوشم گرفته ای بخوابم!
    رو به نماز شکر ایستادم
    قنوتم که عطر تنت را به خدا پیشکش کرد
    کسی با صدای تو آرام در گوشم گفت:
    خوب خوابیدی عشق پنهانی من؟!

  9. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    دیگر نمی توانم پنهانت کنم!
    از درخشش نوشته هایم می فهمند،
    برای تو می نویسم
    از شادی قدم هایم،
    شوق دیدن تو را در می یابند
    از انبوه عسل بر لبانم،
    نشان بوسه تو را پیدا می کنند
    چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
    از حافظه گنجشکان پاک کنی
    و قانع شان کنی
    که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن