بامدادان بر جایگاهی سنگی می نشینم
و برایت نامه های عاشقانه می نویسم
با قلمی از پَر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرو می برمدواتی ملقب به دریادستم را برای دست دادن با تو دراز می کنماما تو ساحل دیگر دریایی، در آفریقا،گرمای دستت را احساس می کنمدر حالی که انگشتان مرا در خود گرفته است...آه! چه زیباست داستان عشق من با شَبحِ تو!