چگونه فریاد بزنم؟
وقتی گلویم را
آوای نرم زمزمه های عاشقانه مان
گرفته است
چگونه فریاد بزنم تو را؟
وقتی تمام گنجشگکان بی پناه خاطراتمان
روی بهار سینه ام
خواب دستان تو را می بینند
چگونه فریاد کنم؟
با لب هایی که می ترسند،
بار انارشان فرو بریزد ...
چگونه صدایت کنم
وقتی آنقدر دوری
که آفتاب گردان صورتم
نمی داند
باید به کدام طرف برگردد ...
چگونه بگویم نیستی
وقتی که زلف من
هر صبح
به استقبال بوسه هایت
روی شانه ام
قالی صدهزار گره
می ریزد
.
بیا
پیش از آنکه آتشفشان دلم
صبر این کوه زنانه را
در خود ذوب کند
بیا
پیش از آنکه بیایی
و نباشم
دیگر هیچ جا
هیچ جا
نباشم