امروز که اینجا آفتابی بود
بیشتر از همیشه یاد تو بودم.نه به خاطر خورشید زیبایشیا دلچسبی گرمایش؛یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و
من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه
به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شدبا تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛به خاطر صدای تکه های یخ لیوان شربتی که برایت می ریختم؛به خاطر تمام عکس هایی که می گرفتمتا سالها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم
به خاطر شعر... این شعر.می بینی؟
نزدیک بودن، زیاد هم دور نیست...