گفتن "دوستت دارم" ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را
روی سنگفرش خیابان نوشت...
شاید رهگذری خواند
دلش تپید...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد…!
گفتن "دوستت دارم" ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را
روی سنگفرش خیابان نوشت...
شاید رهگذری خواند
دلش تپید...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد…!
من از اتفاق های بین مان می ترسم!
همین چیزهایی که تو فکر می کنی بی اهمیت هستند
همین نگاه های سر سری تو، لعنتی!
اینها چیزهایی که هستند
که به راحتی می توانند من را عاشق کنند!
کافی نیست؟!
منتظری چه اتفاقی بیافتد؟!اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟!اینکه دیگر در اتاق عروسک هایمپشت دریچه تنهایی امزیربالش همیشه خیس ازگریه امهوای تازه ندارم کافی نیست؟!اینکه از چشم های شب زده ام به جایباران برف ببارد؟!اینکه ستاره ها در آسمانبرای نیمه شبم راه باز کنند؟!اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردانبعد دعاهایم آمین بگویند؟!نه عزیز دلمهیچ اتفاقی مهمی نمی افتد ...جز پژمردن چشم های قهوه ای من ...جزبه خاک افتادن ساقه های احساس بچه گانه ام ...جز ترک خوردن شیشه اعتماد عجیبم ...
منتظری بمیرم تا برگردی؟!
سکوت
این جیرجیرک همیشه زخمی
ک بالای بلند ترین درخت ارزویم نشسته
ناله میکند
این صدای تپش مرگ
ک مانند یک راز میپیچد در زندگی ام
این نشدن مرموز
جغد شوم ویرانگر تشنه به خونم
این درد بی پایان
در کدام خانه را بزنم
و از انان نان ارمش بخواهم
اینجا ادم ها دورند
خیلی دور...
بد روزگاری شده دیگر نای دوست داشتن هم ندارم وقتی تمام غصه هایم از همان جا شروع شد که گفتم عشق را دوست دارم که هیچ کس خودش نبود دنیا انگار یک چیز بزرگ کم دارد وقتی قشنگترین و عزیزترین آرزویت عمیق ترین سکوت زندگیت می شود دل به تنهاییت
زبان دارم ، ولی خاموش خاموش
سخن دارم ولی بیگانه با گوش
نه خوانندم ، نه پرسندم ، نه جویند
چه هستم ؟ یاد ِ از خاطر فراموش ؟