بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند
که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...
آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد...
اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هایت ذخیره کنی...
بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی...
بعضی ها؛...
اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟
بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند.
و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!
بعضی ها؛ بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...
...
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را... مثل تو