کجای جهان ایستاده ام که پر پریدنم نیست...
کجای جهان ایستاده ام که پر پریدنم نیست...
چرا باران همیشه تنها در کوچه ی تو می آمد
و تنهایی از کوچه ی من نمی رفت ؟
نه در نگاه اول
بلکه عشق در آخرین نگاه است
زمانی که می خواهد از تو جدا شود
آنگونه که به تو می نگرد
به همان اندازه دوستت داشته است
اینگونه که تو دستهایم را رها کردی
یا نمی دانی سقوط چیست
یا نمی دانی چقدر بالا آمده ایم...
کجای زندگیمی تو
که من میگردم و نیستی ؟
یاد گرفتم ارزش آدمهارو بر اساس اینکه چقدر بهم اهمییت میدن درجه بندی کنم
نه براساس اینکه چقدر دلم براشون تنگ میشه...
مگر چمدانت جقدر بود
که تمام زندگیم را با خود بردی ؟
عشق مثل دختر بچه ایی میماند
که کفش های پاشنه بلند مادرش را پوشیده
هیجان زده هست!
ولی زمین خوردنش حتمیست...
شب رسید و درد عشقت باز هم شدت گرفت
مثل دندان درد شبها یاد آدم می کنی...
روز نو می شود
ای کاش
روزی امروزم تو باشی ...