صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 18

موضوع: دفتر عشـــق...اخرین روزهایم با تو ...

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0

    دفتر عشـــق...اخرین روزهایم با تو ...

    این بار حصار کلمات را می شکنم و دلم را به قاصدک های آواره می سپارم.

    برای از تو گفتن نیازی به کلام نیست. از تو که بگویم اشکی بی بهانه از آسمان چشم هایم می بارد.

    واژه ها در رگ سخنم می جوشد و جملات در نوک قلم به رقص در می آیند و می نگارد،

    می نویسد از غم و از دل تنگی ها و این که هنوز دوستت دارم


  2. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    من، در تو، ماجرای به قطب رفتن یک کشتی را
    من، در تو، کشف تقدیر قمارباز را
    در تو، فاصله ها را
    من، در تو،
    ناممکنیها را دوست می دارم
    غوطه ور شدن در چشمان ات، چون جنگلی غوطه‌ور در نور
    و خیس از عرق و خون، گرسنه و خشمگین
    با اشتهای صیادی، گوشت تن‌ات را به دندان کشیدن

    من، در تو، ناممکنی ها را دوست می دارم
    اما، ناامیدی ها را
    هرگز

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    شهادت می‌دهم به مرغان سپید بال
    هنگامی که تو را به یاد می‌آورم
    و از تو می‌نویسم
    قلم در دستم شاخه گلی سرخ می‌شود

    نامت را که می‌نویسم
    ورق‌های زیر دستم غافل‌گیرم می‌کنند
    آب دریا از آن می‌جوشد
    و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز می‌کنند


    هنگامی ‌که از تو می‌نویسم مداد پاک کن‌ا‌م آتش می‌گیرد
    پیاپی باران بر میزم می‌بارد
    و بر سبدِ کاغذهای دور ریخته‌ام
    گل‌های بهاری می‌رویند
    و از آن پروانه‌های رنگارنگ و گنجشگکان پر می‌گیرند


    وقتی آن‌چه نوشته‌ام را پاره می‌کنم،
    کاغذ پاره‌هایم
    قطعه‌هایی از آینه‌ی نقره می‌شوند
    مانند ماهی که روی میزم بشکند.

    بیاموز مرا چگونه بنویسم از تو
    یا
    چگونه فراموشت کنم

  5. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    عشقت اندوه را به من آموخت
    و من قرن‌ها در انتظارِ زنی بودم که اندوهگینم سازد!
    زنی که میان بازوانش چونان گنجشکی بگریمُ
    او تکه تکه‌هایم را چون پاره‌های بلوری شکسته گِرد آورَد!

    عشقت بدترین عادات را به من آموخت! بانوی من!
    به من آموخت شبانه هزار بار فال قهوه بگیرم،
    دست به دامن جادو شومُ با فالگیرها بجوشم!

    عشقت به من آموخت که خانه‌ام را ترک کنم،
    در پیاده روها پرسه زنمُ
    چهره‌ات را در قطرات بارانُ نورِ چراغ ماشین‌ها بجویم!
    ردِ لباسهایت را در لباس غریبه‌ها بگیرمُ
    تصویرِ تو را در تابلوهای تبلیغاتی جستجو کنم!

    عشقت به من آموخت، که ساعتها در پیِ گیسوان تو بگردم...
    ـ گیسوانی که دخترانِ کولی در حسرتِ آن می‌سوزند! ـ
    در پِیِ چهره وُ صدایی
    که تمام چهره‌ها وُ صداهاست!

    عشقت مرا به شهر اندوه برد! ـ بانوی من! ـ
    و من از آن پیشتر هرگز به آن شهر نرفته بودم!
    نمی‌دانستم اشکها کسی هستند
    و انسان ـ بی‌اندوه ـ تنها سایه‌ای از انسان است!

    عشقت به من آموخت که چونان پسرکی رفتار کنم:
    چهره‌ات را با گچ بر دیوارها نقاشی کنم،
    بر بادبانِ زورقِ ماهیگیرانُ
    بر ناقوسُ صلیبِ کلیساها...

    عشقت به من آموخت که عشق، زمان را دگرگون می‌کند!
    و آن هنگام که عاشق می‌شوم زمین از گردش باز می‌ایستد!
    عشقت بی‌دلیلی‌ها را به من آموخت!

    پس من افسانه‌های کودکان را خواندم
    و در قلعه‌ی قصه‌ها قدم نهادمُ
    به رؤیا دیدم دخترِ شاهِ پریان از آنِ من است!
    با چشم‌هایش، صافتر از آبِ یک دریاچه!
    لب‌هایش، خواستنی‌تر از شکوفه‌های انار...

    به رؤیا دیدم که او را دزدیده‌ام همچون یک شوالیه
    و گردنبندی از مرواریدُ مرجانش پیشکش کرده‌ام!
    عشقت جنون را به من آموخت
    و گُذرانِ زندگی بی آمدنِ دخترِ شاهِ پریان را!

    عشقت به من آموخت تو را در همه چیزی جستجو کنم
    و دوست بدارم درختِ عریانِ زمستان را،
    برگ‌های خشکِ خزان را وُ باد را وُ باران را
    و کافه‌ی کوچکی را که عصرها در آن قهوه می‌نوشیدیم!

    عشقت پناه بردن به کافه‌ها را به من آموخت
    و پناه بردن به هتل‌های بینامُ کلیساهای گمنام را!

    عشقت مرا آموخت
    که اندوهِ غربتیان در شب چند برابر می‌شود!
    به من آموخت بیروت را چونان زنی بشناسم، ظالمُ هوس‌انگیز...
    که هر غروب زیباترین جامه‌هایش را میپوشد،
    بر سینه‌اش عطر می‌پاشد
    تا به دیدار ماهیگیرانُ شاهزاده‌ها برود!

    عشقت گریستنِ بی اشک را به من آموخت
    و نشانم داد که اندوه
    چونان پسرکی بی‌پا
    در پس‌کوچه‌های رُشِه وُ حَمرا می‌آرامد!

    عشقت اندوه را به من آموخت
    و من قرنها در انتظارِ زنی بودم که اندوهگینم سازد!
    زنی که میانِ بازوانش چونان گنجشکی بگریمُ
    او تکه تکه‌هایم را
    چون پاره‌های بلوری شکسته گِرد آورَد

  7. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  8. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    همه دوست دارند چشمهایشان را بگشایند و آنچه دوست دارند ببینند و در این حسرت،

    اندوه گینند. اما من نه هر لحظه که چشمهایم را به روی تمام دنیا می
    بندم تو را میبینم.

    به شادی حضور همیشگی ات در تک تک سلولهای روح و جسمم
    دنیا را از چشم تونگاه میکنم و همه چیز دلپذیر میشود.

    دنیا را آنطور که
    هست می پذیرم و می بینم زیرا تو با منی یگانه ام

  9. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  10. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    دوستت دارم

    اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

    همچنان که آبشار نتوانست

    همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند

    و بند آب نتوانست

    پس‏ مرا دوست بدار

    آنچنان که هستم
    و در به بند کشیدن روح و نگاه من
    مکوش‏!
    مرا بپذیر آنچنان که هستم.

  11. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  12. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    آنگاه که صدای تو را می‌شنوم

    می‌پندارم
    که می‌توانم دیگر بار از تو شعله‌ور شوم
    و بر مدخل کشت‌زارانت،
    بارها و بارها جان دهم
    این‌جا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد
    یافت نمی‌شود.
    مرا آن خیابان‌هایی می‌آزارد
    که دیگر باز نخواهند گشت
    و چهره‌هایی که چهره‌هایی دیگر پوشیده‌اند.
    و داستان‌های عاشقانه‌ای که ندانستم
    چگونه آن‌ها را بزی‌ام

    و نتوانستم آن‌ها را چونان مومیایی
    درون صندوق‌های پنهان خاطرات
    نگاه دارم

  13. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  14. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    دوست داشتن یه نفر، مثه نقل مکان کردن به یه خونه ست.
    اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن.
    هر روز صبح، از اینکه می بینی این همه چیز، بهت تعلق داره حیرونی.
    بعد به مرور زمان، دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه.
    تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه.

    اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن

  15. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  16. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند
    گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند
    باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
    پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

    گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
    صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
    شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
    تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

    کاروانغنچه‌های سرخ،روزی می‌رسد
    قیمتلبهای سرختروزگاری بشکند

  17. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  18. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    زندگی ات سخــــــــــت میشود وقتی از دنیا خستـــــــــــــــــ ـه شوی...

    وقتی شبانه روز چشمـــــــ انتظار کسی باشی تا جانــــــــــت را بگیرد...

    وقتی مدامــــــــــ لعنتـــــــــــ میفرستی به خودتـــــــــــ...

    وقتی سگــــــــــ مستیــــــــــــ همــــــــــ درد هـــایتــــــــ را از یادتــــــــــــ نمیبرد...

    وقتی زیر سیگاریــــــــــــ ات پر می شود از خاکستر های سیــــــــــــگار...

    وقتی احساستــــــــــــ،ر وحتــــــــ،عشقتــــ ـــــــ میمیرد...

    وقتی بارانــــــــــــ میبارد...

    زندگی سختــــــــــــ است...

    سختــــــــــــ...

    سختــــــــــــ...

  19. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن