خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی ها
گیسوانت گره ی کورِ پریشانی ها
اشک تو درصدد حمله ی قلبی به من است
یورش آورده به من لشکر اشکانی ها
نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت
طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها
از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم
زعفران باد کند دست خراسانی ها
چشم تو جنگل سبزی است در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانی ها
دُرّی و در دل یک مشت پر از مروارید
نادری باز در انبوه فراوانی ها