به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم، تصویرتو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند. دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،
اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم، صدایت در گوشم میپیچد. طنین خنده هایت همه جا را پر میکند. بی اختیار لبخند میزنم،
ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند.
و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تومیگیرد. دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم،
سرم را روی شانه هایت بگذارم وامواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم.
دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است. دلم برای چشمهای تو تنگ شده است. ب
رای امواج بیمهابای نگاهت که بر دلم میتازد و قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند
.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.
مگر نمیدانی قحطی آمده است؟قحطی خورشید و ماه و ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم، نکند آسمانت بیستاره بماند.
آخر اگر شبی خوابت نبرد، لااقل ستاره ای باشد که بشماریش وآرام آرام چشمانت از خواب سنگین شود
.
دلم هوایت را کرده است. میبینی! دوباره بیقرار شدهام. گیج شدهام. تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانهام ببخش